به گاه بسودن چو مار است نرم
ولیکن گه زهر دادنش گرم.
فردوسی.
همی خورد هر چیز تا گشت سیرفکندند پس جامه نرم زیر.
فردوسی.
چو سنجاب و قاقم چو روباه نرم چهارم سمور است کش موی گرم.
فردوسی.
هره نرم پیش من بنهادهم به سان یکی تلی مسکه.
حکاک.
دل کند سخت جامه نرمت خورش خوش برد ز سر شرمت.
سنائی.
فکنده مشکین چنبر فراز سیمین ماه نهفته سنگین سندان به زیر نرم حریر.
شیبانی.
|| صاف. صیقلی. ( ناظم الاطباء ) : شرک در امت من پوشیده تر است از رفتن مورچه خرد در شب سیاه بر سنگ نرم. ( ابوالفتوح رازی ). || آواز بم و پست و آهسته. ( ناظم الاطباء ). تاجرانه. پست. ملایم. مقابل بلند : و رسول ساعتی مناجات بکرد و سخن نرم در گوش علی بگفت. ( قصص الانبیاء ص 340 ). عزرائیل بر صورت اعرابی بیامد و بر در حجره سید عالم بایستاد، در بزد و آواز نرم درداد. ( قصص الانبیاء ص 242 ). نخست به رفق و مدارا و سخنهای خوب خشم او ساکن باید کرد و به حکایتهای خنده ناک و بازیهای طرفه و سماع آهسته و آواز نرم مشغول باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح.
سعدی.
|| ملایم. حلیم. بردبار. ( ناظم الاطباء ). مهربان. سلیم. نرمخو : سغد ناحیتی است... با نعمتی فراخ... و مردمان نرم دین دار. ( حدودالعالم ). او را یزدجرد نرم گفتندی از آنچ سلیم بود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 22 ). و این یزدجرد را کی پسر بهرام بود از بهر آن یزدجرد نرم گفتندی بر چندانک در یزدجرد جدش درشتی و بدخوئی بود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 82 ). || شخص حرف شنو و فرمانبردار. ( فرهنگ نظام ). || ابله. گول. || باملاطفت. لطیف. نازک. ( ناظم الاطباء ). عطوف. رحیم. صاحب رقت : آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب بیشتر بخوانید ...