نجیب الدین گلپا
لغت نامه دهخدا
مرااگرچه چو دامن فکنده ای در پای
به هرزه باز ندارم تو را ز دامان دست
جمال روی تو را زلف توست دامنگیر
وگرنه می بری از آفتاب تابان دست
در آرزوی کنار تو خفته ام شبها
در آن خیال که یک شب دهی به پیمان دست
رسیدروز جوانی به پیری و نزدم
شبی به دامن وصل تو در شبستان دست
منم که بلبل طبعم چو در نوا آید
ز لحن خویش بشوید هزاردستان دست.
دماغ عقل به دیوانگی شود مایل
اگر تو سلسله ٔزلف را بجنبانی
ز سر گرفت جهان با فسانه من و تو
حدیث یوسف مصری و پیر کنعانی
حدیث لعل تو میرفت در حدود یمن
عقیق را ز حیا سرخ گشت پیشانی
هزار یوسف گم گشته راتوانی یافت
سرآستین جمال خود ار بیفشانی.
رجوع به تاریخ گزیده ص 626 و تذکره ٔهفت اقلیم ( اقلیم چهارم ) و آتشکده آذر ص 212 و نگارستان سخن ص 119 و فهرست کتابخانه مجلس ص 436 و مجمعالفصحا ج 1 ص 634 و روز روشن ص 685 و غزالی نامه ص 305 شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید