نامی

/nAmi/

مترادف نامی: بنام، سرشناس، شناسا، مشهور، معروف، نامور، روینده، گیاه، نبات

متضاد نامی: گمنام

برابر پارسی: روینده

معنی انگلیسی:
famous, illustrious, nominal

فرهنگ اسم ها

اسم: نامی (پسر) (فارسی) (تلفظ: nāmi) (فارسی: نامي) (انگلیسی: nami)
معنی: سرشناس، مشهور، محبوب، ( منسوب به نام )، معروف، گرامی، ( در عربی ) ( اسم فاعل از نموّ و نَماء ) به معنی نمو کننده، بالنده، روینده، منسوب به نام
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

نامی. ( ع ص ) اسم فاعل از نُمُوّ. ( اقرب الموارد ). رجوع به نموشود. || بالنده. نموکننده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). بالان. روینده. رویا. || شجر و نبات و حیوان و مقابل آن صامت است ، از قبیل سنگ و غیر آن. ( از معجم متن اللغة ). هر ذیروحی [ اعم از نبات و حیوان ] که رشد و نمو کند. مقابل صامت. || افزاینده. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ). افزون شونده. گوالنده. ( ناظم الاطباء ). گوالان. افزایش کننده. || ناجی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). الناجی من هلکة. ( معجم متن اللغة ).

نامی. ( اِ ) مکتوب. کتاب. ( ناظم الاطباء ). نامه. فرمان. ( برهان قاطع ). رجوع به نامه شود.

نامی. ( ص نسبی )( از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک به معنی نامور. مشهور. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . صاحب نام نیک. مشهور. معروف. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کسی که نام نیک او مشهور شده باشد. ( فرهنگ نظام ). مشهور. معروف. نامدار. ( ناظم الاطباء ). داستان. سمر. بلندآوازه. شهیر. سامی. صاحب اشتهار. صاحب صیت. بلندآوازه :
که با آنکه بر من گرامی ترند
گزین سپاهند و نامی ترند.
دقیقی.
سلیح است بسیار و مردم بسی
سرافراز نامی ندانم کسی.
فردوسی.
تن شهریاران گرامی بود
هم از کوشش و جنگ نامی بود.
فردوسی.
یکی برگزیند که نامی تر است
به خاقان چین بر گرامی تر است.
فردوسی.
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان.
فرخی.
کجا ایدون زنان آیند نامی
هم از تخم بزرگان گرامی.
( ویس و رامین ).
در اطراف جهان شاهان نامی
از او جویند جاه و نیکنامی.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
ای نامی از تو نام خداوند ذوالفقار
در دین سید ولد آدم افتخار.
سوزنی.
در خدمت این خدیو نامی
ما اعظم شانک ای نظامی.
نظامی.
و مردم نامی را در بند گرامی دارد. ( مجالس سعدی ).
گزیدند از هنرمندان نامی
دو استاد هنرمند گرامی.
وحشی.
|| محبوب. گرامی. مطلوب :
مرا مرگ نامی تر از سرزنش
به هر جای بیغاره بدکنش.
فردوسی.
بدارم ترا هم بسان پدر
وز آن نیز نامی تر و خوبتر.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نامور، نام آور، معروف ومشهور، نموکننده، افزون شونده، رشدکرده، گوالنده، رویا
( اسم ) ۱ - نموکننده بالنده :[ هیچ نمی نماید تراکه نامی وحسی وفکری هریک نفسی است جدا.] ۲ - هرذی زوحی که رشدکند نبات وحیوان مقابل صامت .
محمد حسن بن محمد بخش از پارسی گویان هند است .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) رشد کننده ، نمو کننده .
[ په . ] (ص نسب . ) معروف ، نامدار.

فرهنگ عمید

۱. نامور، نام آور، نامدار، بنام، مشهور.
۲. [قدیمی] محبوب.
نمو کننده، رشدکننده، روینده.

واژه نامه بختیاریکا

اَشنَهدِه؛ سَر دِیار

دانشنامه عمومی

نامی (وان پیس). نامی ( ژاپنی: ナミ؟, ) , همچنین با نام "Cat Burglar" Nami نیز شناخته می شود، یک شخصیت داستانی در فرنچایز وان پیس ساخته شده توسط ائیچیرو اودا است. او بر اساس آن و سیلک، دو شخصیت از مانگای قبلی اودا به نام رومنس دان ساخته شده است. او به عنوان یک دزد و جیب بر معرفی شده که مهارت های نقشه نگاری، هواشناسی و ناوبری را دارد.
عکس نامی (وان پیس)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

معروف

مترادف ها

illustrious (صفت)
درخشان، ممتاز، برجسته، مجلل، نامی

famous (صفت)
ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم

فارسی به عربی

شهیر , مشهور

پیشنهاد کاربران

نامی در پارسی اصیل به معنی روینده بوده و معادل انگلیسی آن plant است.
از جمادی مردم و نامی شدم / وز نما مردم ز حیوان سر زدم
نامی: محبوب و گرامی
صاحب صیت ؛ نامی. شهیر.
بلندآوازه
نام آور . مشهور
واسم داداش گلم هست
اسم نیکی نامی به هم میان

بپرس