میفختج

لغت نامه دهخدا

میفختج. [ م َ ف ُ ت َ ] ( معرب ، اِ مرکب ) معرب می پخته. ( دهار ) ( یادداشت مؤلف ). می پخته. می پختج. اغلیقی. مثلث. سیکی. منصف. طلاء. ( یادداشت مؤلف ). به پارسی پخته جوش خوانند و آن آب انگور جوشیده است که سه یکی بماند. ( اختیارات بدیعی ). معرب از می پخته فارسی است و به عربی عقیدالعنب نامند و آن آب انگور است که در طبخ زیاده از دو ثلث بسوزد و غلیط گردد و آن مایل به ترشی می باشد و در گیلانات دوشاب ترش گویند و چون با خاک دوشاب بجوشانند شیرین می گردد و آن را دوشاب گویند. گرم و خشک است. ( از تحفه حکیم مؤمن ) : دیگر روز آن را بپزند تا به نیمه باز آید و به دست بمالند و یک من شکر و یک من میفختج برفکنند و به قوام آرند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ورجوع به میپخته و بحر الجواهر و دزی ج 2 ص 630 شود.
- میفختج مدبر ؛ می پخته ای است که با شکر و عسل بار دیگرجوشانیده باشند. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- میفختج مفرح ؛ می پخته ای است که در مُدَبِّر آن هیل و جوز بویا و قرنفل و امثال آن اضافه کرده باشند. ( از تحفه حکیم مؤمن ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) می پخته .

پیشنهاد کاربران

بپرس