کزین کم زنی بود ناپاک رو
کلاهش به بازار و میزر گرو.
سعدی ( بوستان ).
جمجمی مردانه در پای لطیف بر سرش خربندگانه میزری.
سعدی.
ز پیشک کله جبه ، او یکی ناچخ بزد بر او که به خاکش فکند چون میزر.
نظام قاری ( دیوان ص 18 ).
|| ازار. ج ، میازر. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). شلوار. زیرجامه. ( یادداشت مؤلف ). به معنی زیرجامه و شلوار ظاهراً عربی است. ( از آنندراج ) ( از غیاث ) : دو روز و دو شب از آنجا همی سپاه گذشت
که برنیامد ونگذشت آبش ازمیزر.
فرخی.
همه ساخته میزر از پرنیان ز دیبا یکی کرته ای تامیان.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 190 ).
من همچنان با میزری به میان با شیخ برفتم.( اسرارالتوحید ص 140 ).چنگ است عریان وش سرش سدره بریشم در برش
بسته پلاسین میزرش زانوش پنهان بین در او.
خاقانی.
مستوفیان مخفی و ابیاری و بمی وجه برات فوطه به میزر نوشته اند.
نظام قاری ( دیوان ص 24 ).
|| مندیل. دستمال : میزری چه بود اگر او گویدم
در رو اندر عین آتش بی ندم.
مولوی.
|| ته بند و چادر. ( غیاث ) ( آنندراج ).