میر کبیر

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] میرزا ابوالقاسم فرزند سید حسین معروف به میر کبیر یکی از علمای بزرگ شیعه در قرن دوازدهم هجری است. میر کبیر عالمی جامع، فقیهی کامل، عارفی زاهد و شاعری ماهر بود. او خواهرزادۀ آقا حسین گیلانی است. وی در سال 1090 متولد شد و از اوایل کودکی هم خویش را به تحصیلات دینی و قرآنی مصروف نمود و پس از طی مقدمات علوم در اوایل بلوغ به دارالعلم اصفهان در سلک شاگردان علامه مجلسی درآمد و بعد از فوت علامه از محضر خال خویش (آقا حسین گیلانی)، آقا جمال خوانساری، مرحوم سراب و دیگر اعلام اصفهان سالها بهره مند بود و پس از مسافرت به عتبات عالیات خود در ردیف فقها و مجتهدین بزرگ حوزه های عراق و ایران قرار گرفت. میر کبیر با سید صدر الدین قمی در نجف و کربلا مدتها به تعلیم و تعلم اشتغال داشتند و با هم صمیمیتی به سزا داشتند. محدث قمی به نقل از سید شهرستانی می نویسد: هر گاه این دو بزرگوار وارد حرم ائمه اطهار می شدند هر کدام زودتر به نماز می ایستاد دیگری به او اقتدا می نمود.
صاحب تراجم علما اغلب به وصف صاحب ترجمه رفته اند و احفاد خودش نه فقط جد خویش را به خوبی می شناسند بلکه مترجم العلمای جهان اسلامند.(روضات،ودیعه، فرهنگ عقاید شیعه). میر کبیر اثر ارزنده ای در اصول و معارف اسلامی (و در اعتقادات) به نام مناهج المعارف دارد که در سالهای اخیر به نام فرهنگ عقاید شیعه در چندین صفحه تجدید چاپ شد. همچنین کتاب فقهی او در شرح ذخیره محقق خوانساری است که نزد آیت کبری میرزا محمد هاشم خوانساری بود و مورد استفاده اعلام حوزۀ عراق قرار گرفت.
او شرحی بر دعای ابوحمزه و شرحی بر خطب صدیقه کبری علیها السلام و کتاب مصباح را در ادعیه به خط زیبائی نوشت. میر کبیر مهارت شعری و شم فقهی خویش را در منظومه ای که از همزه و الف خالی است به کار برده و در هزار بیت تمام ابواب فقهی را مشخص و مدلل می سازد. نماز جمعه را واجب عینی می دانسته و در این خصوص نیز رساله ای به رشته تحریر برد.
عصر او با هجوم و آشوب افاغنه مصادف بود، که نابسامانیهای مختلف او را وادار به ترک اصفهان و گاه از دیاری به دیار دیگر کشانید. میر کبیر سرانجام از اصفهان با عده ای به قصد عتبات (برای زیارت و اقامه درس و بحث و دیدار صدر قمی) عازم سفر گردید. در مسیر حرکت به عتبات، کاروان او به جرفادقان توقف نمود. اهالی متدین این محل طی صحبت کوتاهی عشقی وافر به میرکبیر پیدا کردند، و به هنگام انجام فریضه و ارتباط با خالق کراماتی از او مشاهده نمودند که گوئی مردم گمشدۀ خود را پیدا نموده اند. در غیاب آقا به کاروانیان گفتند: میرکبیر قرار شده همین جا بماند (گلپایگان) منتظر او نمانید. ساعتها پس از حرکت کاروان به سوی عتبات، آقا متوجه نقشه شد. وقتی از رفتن به عتبات مأیوس شد، تصمیم مسافرتی به خوانسار نمود. (خمین و خوانسار و گلپایگان نزدیک یکدیگرند) در این هنگام جمعی از اهالی جرفاقان نیز به دنبال او حرکت کردند و وارد خوانسار شدند. اهالی زیرک خوانسار که متوجه اقامت میر کبیر بدین دیار شدند گفتند الحال که قصد ماندن بدین نواحی را دارید کلید این شهر زیبا در حضور شما تقدیم می گردد و ما مردم نیز از ارادتمندان علمای آل رسول باید حتما در شهر خود بمانید، جمعی که از گلپایگان در رکاب آقا بودند از این اصرار اهالی خوانسار به سختی ناراحت شدند و کار به مشاجره کشید، که میر عزیز با فکری خداپسندانه و جملاتی آرام اهالی هر دو سامان را ساکت و خشنود نمود. معظم له در قریه حد وسط فیما بین دو شهر (قودجان) ساکن شد و مدتی در خوانسار و زمانی در گلپایگان اهالی هر دو شهر را به زیر چتر اسلام کشانیدو با عزمی استوار و نیتی خالصانه چند سالی پیش رفت و مردم را برای خدا راهنمائی می نمود. و در هر دو شهر اقامه جمعه و جماعت داشت. میر عزیز در هنگام دعا و نیایش و در حال ارتباط با خدا از دنیا و مافیها بیرون می رفت و حالت خوشی به او دست می داد که مخصوص اولیای خاص اوست. اما او هر چه بود دیر یا زود رفت و ما هم نیز...
وی در سال 1175 در قوجان وفات نمود و در کنار جاده اصلی دو شهر مدفون شد. مقبره اش هم اکنون مزار است.
اگر اجازه دهید قصه دیگری اضافه کند و آن اینکه پس از فوت میر عزیز بر سر تقسیم اولادش فیما بین اهالی دو شهر مجددا کار به بحث و مشاجره می کشد. سرانجام فرزند ارشد او به نام سید محمد سهم اهالی گلپایگان و فرزند آخرش سید حسین سهم اهالی خوانسار و فرزندان دیگر در قودجان منزل آقا می مانند (و از آن سهمیه گلپایگان که سمی حقیر او را سبطی است محمد نام جد فقیر که وی بهترین وثیق و نام شریفش بدین دفتر به چند جا عزیز که او خود و خاندانش، اولاد و احفادش یکی پس از دیگری از فضلا و اعلام بزرگ شیعه و خلاصه کنم که میر عزیز را نه فقط محمدباقر صاحب روضات است، بلکه محمد تقی صاحب نماز استسقا و هزاران عالم و مجتهد فاضل دیگر درهمه جای جهان که اگر حیاتی بدی، به ذکر مشاهیر بعضی رسی. جد ما میرکبیر خطی نیکو داشت و اکثر اولاد و احفاد او که اغلب از اعلام بلاد اسلامند و هم آنان که به دیار عشق رسیدند به خوش خطی معروفند. در خاتمه ای جد بزرگوار و ای اجداد عظام باب حوائج فقیر کوچکتر از آنکه مرا نامی و عملی و یا اثری که در جمله شما، اما طمع بی جا و امید فراوان آنکه: فردا این بی بضاعت را در ردیف احفادت در حضور مولایت... حاشیه رفتم و دانم که حاشیه رفتم، اما این آیه را خواندم که الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شیء... در اینجا با دلی سوزان و اشکی ریزان فقط او را گویم که با آنکه از کودکی تا حال به یاد تو بودم، اما تقصیرات فراوان مرا و ارزانی نعمتهای بیکران تو را، مسلما برای همه عفو و کرم و بخشش فقط تور است. معبودا به اواخر عمر رسیدم و نارسائیها در بندگی نمودم، اما با زبان دل گفته و می گویم: عاملنی بفضلک و لا تعاملنی بعدلک. معشوقا آنگاه که به جهان آفرینش تأملی نمودم، کرۀ زمین را در جمله کهکشانها بسی کوچک دیدم، و در بین مخلوقات زمین از همه کوچکتر خود را یافتم. و این اشعار را بارها زمزمه نمودم: پشه کی داند که این دیر از کسی است ـ در بهاران زاد و مرگش دردی است. ملیاردها نفر آمدند و رفتند که اکثر آنها گم شدند، چه بسا از نیکو کاران! که امروز آنها را نه نامی و نه نشانی! و نه دیگران را از آنها یادی! و نه زمین و کرات دیگر را از بود و نبود اینها رنجی یا خبری!!!
یکی مرغ بر کوه بنشست و خاسـت بر آن که چه افزود و زان که چه کاست
من آن مرغم و این جهان کوه من چو رفـتـم جـهـان را چـه اندوه مــن

پیشنهاد کاربران

بپرس