[ویکی فقه] منشأ دین از دیدگاه فلاسفه غرب. بحث در مورد خاستگاه و منشا دین همچون بسیاری دیگر از مباحث فلسفه دین و الهیات جدید، از تشکیکها و پرسشهای انسان دوره جدید در مورد دین و باورهای دینی زاده شده است. آنها از سویی بر اساس علم مداری و خردمحوری جدید، عدم اصالت دین و باورهای دینی را فرض نهاده اند و از دیگر سو در برابر گستره گسترده جغرافیایی و تاریخیِ نفوذ باورهای دینی، و ژرفای ایمان مذهبی، قرار گرفته اند و اکنون می بایست به این پرسش پاسخ گویند که چگونه امری که ـ لااقل به گمان برخی از آنها ـ چیزی جز پندار و توهماتِ کودکانه و آرزومندانه نیست، چنین عمیق در روح و جان آدمی ریشه دوانده است.
تلاش اصلی بیشتر شخصیتهایی که در این زمینه نظریه پردازی کرده اند پاسخ به معمایی خود ساخته است. این معما آن گاه پیچیده تر شد که به رغم برخی ساده انگاریهای عصر روشن گری و تحولات پس از دوره رنسانس که به موازات رشد علم و آگاهی، زوال تدریجی ایمان دینی را انتظار می کشید، مشاهده شد که ایمان و اعتقاد دینی هم چنان بخش مهمی از حیات مادی و معنوی انسان را در سیطره خود دارد و حتی در جهتی رو به فزونی است.برای پاسخ به این پرسش، هر کسی از ظن خود و با توجه به حوزه مطالعاتی و تخصص خود، امری را به عنوان منشا ایمان دینی معرفی کرد و آن را، و تنها آن را، خاستگاه همه ادیان و باورهای دینی دانست. از نمونه های شاخص این نگرش، می توان به تحلیلهای مارکس، فروید و دورکهیم اشاره کرد. این رویکرد، که مهمترین رویکرد در تحلیل دین در قرون اخیر به ویژه قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود به روش تبیین فروکاهشیِ (reductionism) دین مشهور است. پیروان این روش با همان پیش فرضهای مذکور، بر این عقیده اند که دین نمود و گویای چیزی دیگر است؛ به عبارت دیگر، استقلال وجودی دین را باور نداشته، بلکه آن را متغیری وابسته و تابع می دانند که به یک عامل اصیل اجتماعی و یا روانی و یا زیستی و غیره، قابل تحویل است. این جریان در دهه های اخیر از سوی بسیاری از پژوهشگران به ویژه پدیدارشناسان، مورد انتقاد واقع شده و روش اخیر به تدریج تفوق یافته است.
تلاش اصلی بیشتر شخصیتهایی که در این زمینه نظریه پردازی کرده اند پاسخ به معمایی خود ساخته است. این معما آن گاه پیچیده تر شد که به رغم برخی ساده انگاریهای عصر روشن گری و تحولات پس از دوره رنسانس که به موازات رشد علم و آگاهی، زوال تدریجی ایمان دینی را انتظار می کشید، مشاهده شد که ایمان و اعتقاد دینی هم چنان بخش مهمی از حیات مادی و معنوی انسان را در سیطره خود دارد و حتی در جهتی رو به فزونی است.برای پاسخ به این پرسش، هر کسی از ظن خود و با توجه به حوزه مطالعاتی و تخصص خود، امری را به عنوان منشا ایمان دینی معرفی کرد و آن را، و تنها آن را، خاستگاه همه ادیان و باورهای دینی دانست. از نمونه های شاخص این نگرش، می توان به تحلیلهای مارکس، فروید و دورکهیم اشاره کرد. این رویکرد، که مهمترین رویکرد در تحلیل دین در قرون اخیر به ویژه قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود به روش تبیین فروکاهشیِ (reductionism) دین مشهور است. پیروان این روش با همان پیش فرضهای مذکور، بر این عقیده اند که دین نمود و گویای چیزی دیگر است؛ به عبارت دیگر، استقلال وجودی دین را باور نداشته، بلکه آن را متغیری وابسته و تابع می دانند که به یک عامل اصیل اجتماعی و یا روانی و یا زیستی و غیره، قابل تحویل است. این جریان در دهه های اخیر از سوی بسیاری از پژوهشگران به ویژه پدیدارشناسان، مورد انتقاد واقع شده و روش اخیر به تدریج تفوق یافته است.
[ویکی فقه] بحث در مورد خاستگاه و منشا دین همچون بسیاری دیگر از مباحث فلسفه دین و الهیات جدید، از تشکیکها و پرسشهای انسان دوره جدید در مورد دین و باورهای دینی زاده شده است. آنها از سویی بر اساس علم مداری و خردمحوری جدید، عدم اصالت دین و باورهای دینی را فرض نهاده اند و از دیگر سو در برابر گستره گسترده جغرافیایی و تاریخیِ نفوذ باورهای دینی، و ژرفای ایمان مذهبی، قرار گرفته اند و اکنون می بایست به این پرسش پاسخ گویند که چگونه امری که ـ لااقل به گمان برخی از آنها ـ چیزی جز پندار و توهماتِ کودکانه و آرزومندانه نیست، چنین عمیق در روح و جان آدمی ریشه دوانده است.
تلاش اصلی بیشتر شخصیتهایی که در این زمینه نظریه پردازی کرده اند پاسخ به معمایی خود ساخته است. این معما آن گاه پیچیده تر شد که به رغم برخی ساده انگاریهای عصر روشن گری و تحولات پس از دوره رنسانس که به موازات رشد علم و آگاهی، زوال تدریجی ایمان دینی را انتظار می کشید، مشاهده شد که ایمان و اعتقاد دینی هم چنان بخش مهمی از حیات مادی و معنوی انسان را در سیطره خود دارد و حتی در جهتی رو به فزونی است.برای پاسخ به این پرسش، هر کسی از ظن خود و با توجه به حوزه مطالعاتی و تخصص خود، امری را به عنوان منشا ایمان دینی معرفی کرد و آن را، و تنها آن را، خاستگاه همه ادیان و باورهای دینی دانست. از نمونه های شاخص این نگرش، می توان به تحلیلهای مارکس، فروید و دورکهیم اشاره کرد. این رویکرد، که مهمترین رویکرد در تحلیل دین در قرون اخیر به ویژه قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود به روش تبیین فروکاهشیِ (reductionism) دین مشهور است. پیروان این روش با همان پیش فرضهای مذکور، بر این عقیده اند که دین نمود و گویای چیزی دیگر است؛ به عبارت دیگر، استقلال وجودی دین را باور نداشته، بلکه آن را متغیری وابسته و تابع می دانند که به یک عامل اصیل اجتماعی و یا روانی و یا زیستی و غیره، قابل تحویل است. این جریان در دهه های اخیر از سوی بسیاری از پژوهشگران به ویژه پدیدارشناسان، مورد انتقاد واقع شده و روش اخیر به تدریج تفوق یافته است.
مهمترین نظریات خاستگاه دین
اکنون مهمترین نظریاتی که در مورد خاستگاه دین مطرح شده است متعلق به سه حوزه است:۱. نظریه های جامعه شناختی، ۲. نظریه های روانشناختی، ۳. نظریه های پدیدار شناختی. در نوشته حاضر از همین تقسیم بندی سه گانه پیروی کرده ایم؛ در بخش دیدگاههای جامعه شناختی نظریات آگوست کنت، دورکهیم و مارکس مطرح شده است. در بخش دیدگاه های روانشناختی به نظریات فروید و یونگ پرداخته شد و در بخش پایانی یعنی دیدگاههای پدیدار شناختی، نظریات اوتو و الیاده مورد توجه قرار گرفته اند. البته برخی از این نظریه ها هم چون دیدگاه مارکس و یونگ می توانست در بخشی دیگر جای گیرد، ولی در این موارد نیز به روش رایج عمل شد. واضح است که آنچه در این نوشتار مختصر آمده است، تمامی نظریه ها در مورد خاستگاه دین نیست، بلکه صرفاً گزینشی است که بر اساس معیار اهمیت انجام گرفته است.
دیدگاه های جامعه شناختی
حال به بررسی دیدگاههای مختلفی از جامعه شناختی و تحلیل و نقد آنها می پردازیم:
← آگوست کنت
...
تلاش اصلی بیشتر شخصیتهایی که در این زمینه نظریه پردازی کرده اند پاسخ به معمایی خود ساخته است. این معما آن گاه پیچیده تر شد که به رغم برخی ساده انگاریهای عصر روشن گری و تحولات پس از دوره رنسانس که به موازات رشد علم و آگاهی، زوال تدریجی ایمان دینی را انتظار می کشید، مشاهده شد که ایمان و اعتقاد دینی هم چنان بخش مهمی از حیات مادی و معنوی انسان را در سیطره خود دارد و حتی در جهتی رو به فزونی است.برای پاسخ به این پرسش، هر کسی از ظن خود و با توجه به حوزه مطالعاتی و تخصص خود، امری را به عنوان منشا ایمان دینی معرفی کرد و آن را، و تنها آن را، خاستگاه همه ادیان و باورهای دینی دانست. از نمونه های شاخص این نگرش، می توان به تحلیلهای مارکس، فروید و دورکهیم اشاره کرد. این رویکرد، که مهمترین رویکرد در تحلیل دین در قرون اخیر به ویژه قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود به روش تبیین فروکاهشیِ (reductionism) دین مشهور است. پیروان این روش با همان پیش فرضهای مذکور، بر این عقیده اند که دین نمود و گویای چیزی دیگر است؛ به عبارت دیگر، استقلال وجودی دین را باور نداشته، بلکه آن را متغیری وابسته و تابع می دانند که به یک عامل اصیل اجتماعی و یا روانی و یا زیستی و غیره، قابل تحویل است. این جریان در دهه های اخیر از سوی بسیاری از پژوهشگران به ویژه پدیدارشناسان، مورد انتقاد واقع شده و روش اخیر به تدریج تفوق یافته است.
مهمترین نظریات خاستگاه دین
اکنون مهمترین نظریاتی که در مورد خاستگاه دین مطرح شده است متعلق به سه حوزه است:۱. نظریه های جامعه شناختی، ۲. نظریه های روانشناختی، ۳. نظریه های پدیدار شناختی. در نوشته حاضر از همین تقسیم بندی سه گانه پیروی کرده ایم؛ در بخش دیدگاههای جامعه شناختی نظریات آگوست کنت، دورکهیم و مارکس مطرح شده است. در بخش دیدگاه های روانشناختی به نظریات فروید و یونگ پرداخته شد و در بخش پایانی یعنی دیدگاههای پدیدار شناختی، نظریات اوتو و الیاده مورد توجه قرار گرفته اند. البته برخی از این نظریه ها هم چون دیدگاه مارکس و یونگ می توانست در بخشی دیگر جای گیرد، ولی در این موارد نیز به روش رایج عمل شد. واضح است که آنچه در این نوشتار مختصر آمده است، تمامی نظریه ها در مورد خاستگاه دین نیست، بلکه صرفاً گزینشی است که بر اساس معیار اهمیت انجام گرفته است.
دیدگاه های جامعه شناختی
حال به بررسی دیدگاههای مختلفی از جامعه شناختی و تحلیل و نقد آنها می پردازیم:
← آگوست کنت
...
wikifeqh: منشأ_دین_از_دیدگاه_فلاسفه_غرب