ممتاز

/momtAz/

مترادف ممتاز: برگزیده، زبده، منتخب، نخبه، سرآمد، برجسته، متمایز، چشمگیر، مشخص، عالی، برتر، خوب، اعلا، نفیس، مرغوب، متشخص، مشهور، مهم، شاخص

برابر پارسی: گزیده، برتر، سرآمد، والا

معنی انگلیسی:
distinguished, excellent, of superior quality, privileged, exquisite, first-class, classy, classic, cordon bleu, eminent, grand, imperial, pre-eminent, preeminent, preference, premium, prime, sterling, superfine, superior, thoroughbred

فرهنگ اسم ها

اسم: ممتاز (دختر) (عربی) (تلفظ: momtāz) (فارسی: ممتاز) (انگلیسی: momtaz)
معنی: برتر، برجسته، عالی، خوب، برگزیده، دارای امتیاز، مرغوب، مشخص، جدا، متمایز، ( در قدیم ) مشهور
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

ممتاز. [ م ُ] ( ع ص ) جداشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || برگزیده و پسندیده. منتخب شده. دارای امتیاز و برتری و بزرگواری. ( از ناظم الاطباء ). برتر. فاضل. افضل. راجح. ارجح. صاحب مزیت. نجیب. مفضل. دارای مزیت. فایق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || جدا. مجزا. مشخص :
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و بدل زفتی.
علی قرط اندکانی.
بوزجانی... کریم عهد خویش و ممتاز از جمله اکفا و اقران. ( سلجوقنامه ظهیری ص 18 ).
صفتش در زمانه ممتاز است
دیدنش روح را جهان بین است.
عطار.
ای به خلق از جهانیان ممتاز
چشم خلقی به روی خوب تو باز.
سعدی.
دعای صالح و صادق رفیق جان تو باد
که اهل فارس به صدق و صلاح ممتازند.
سعدی.
هرچه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس
آن که محبوب من است از همه ممتاز آید.
سعدی.
- ممتاز شدن ؛ برگزیده شدن.
- || مزیت یافتن. برتر آمدن.
- ممتاز کردن ؛ برگزیدن. انتخاب کردن.
- || مزیت دادن.
- ممتاز گردانیدن . ممتاز کردن : باری عز شأنه... آن پادشاه... را به روی خوب و تبرک به مجالست ارباب ورع و مثافنت صلحا از ملوک عالم ممتاز گردانیده است. ( المعجم چ دانشگاه ص 11 ).

ممتاز. [ م ُ ] ( اِخ ) مولوی سیدامان علی فرزند سیدبرکت علی ، نبیره مولوی سراج الدین احمد. از شاعران قرن سیزدهم ، مقیم شهرک فریدپور هند است. در مدرسه دارالاماره کلکته تحصیل کرد. از اوست :
به گلشن چون طلسم صحبتی با گلرخان بستم
شکفتن را دری بر روی حوران جنان بستم
رصد بند عروج طالع ناسازگارم من
حضیض خاکساری را به اوج آسمان بستم
ز هر خاری سراغ منزل مقصود می گیرم
ز رنگ خون پای رفتگان ، نقش نشان بستم
ز خیر و شر منم آزاد و ممتاز اندر این عالم
نه جور از دشمنان دیدم نه طرف از دوستان بستم.
( از تذکره صبح گلشن ص 452 ).

ممتاز. [ م ُ ] ( اِخ ) میرزا اسماعیل خان. رجوع به ممتازالدوله شود.

فرهنگ فارسی

میرزا اسماعیل خان ملقب به ممتازالدوله ( و. تبریز ۱۲۹۵ - ف. ۱۳۵۲ ه.ق مساوی ۱۳۱۲ ه.ش ) تحصیلاتش را در تبریز تمام کرد معاون وزارت خارجه و وزارت مالیه رئیس مجلس و چند بار وزیر گردید. سومین رئیس مجلس شورای ملی بود که دوره ریاستش کوتاه یعنی ۲ ماه و ۲۹ روز بود. مهمترین وقایع زمان او توپ بستن مجلس شورای ملی است . ممتاز الدوله با یکدست لباس مندرس عملگی که باغبان پارک امین الدوله در اختیارش گذاشته بود بطور ناشناس از باغ خارج گردید و سپس در خانه یکی از آشنایان خود مخفی شد .
برگزیده وجداشده، دارای برتری ومزیت
( اسم ) ۱ - برگزیده منتخب ۲ - دارای مزیت برجسته : [ ... بوزجانی ... کریم عهد خویش و ممتاز از جمله اکفا و اقران ... ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۱۸ )
مولوی سید امان علی فرزند سید برکت علی نبیره مولوی سراج الدین احمد از شاعران قرن سیزدهم مقیم شهرک فرید پور هند است . در مدرسه دار الاماره کلکته تحصیل کرد . از اوست .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - برگزیده ، جدا شده . ۲ - دارای برتری و امتیاز.

فرهنگ عمید

برگزیده و جدا شده، دارای برتری و مزیت.

فرهنگستان زبان و ادب

{top-rated, top-grade} [گردشگری و جهانگردی] درجه ای که نشان دهندۀ بهترین کیفیت است

جدول کلمات

عالی

مترادف ها

super (صفت)
مافوق، خوب، بسیار خوب، عالی، ممتاز، اعلی، بزرگ اندازه

excellent (صفت)
بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف

immense (صفت)
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران

best (صفت)
بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایسته ترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی

gilt-edged (صفت)
بهترین، ممتاز، درجه اول

privileged (صفت)
ممتاز، خاص، امتیاز دار، دارای امتیاز یا حق ویژه

distinguished (صفت)
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص

outstanding (صفت)
قلنبه، عالی، ممتاز، برجسته، واریز نشده

illustrious (صفت)
درخشان، ممتاز، برجسته، مجلل، نامی

elect (صفت)
ممتاز، خاصگی، خاص، برگزیده منتخب

preferential (صفت)
ممتاز، امتیازی، ترجیحی، امتیاز دهنده

topping (صفت)
عالی، ممتاز، با شکوه، کاکل

summa cum laude (اصطلاح)
ممتاز

فارسی به عربی

جائزة , جید , رییس , شهیر , ضربة قاضیة , ممتاز , ممیز , هائل

پیشنهاد کاربران

منحصر به فرد
مستثنی
جلو کباب ممتاز
ممتار=مبرز
شایسته
ممتاز : برگزیده ، دارای برتری و امتیاز.
ممتاز :ممتاز ( دخترانه ) 1 - دارای امتیاز، برتر، برجسته؛ 2 - عالی، خوب، مرغوب؛ 3 - مشخص، جدا، متمایز؛ 4 - ( در قدیم ) مشهور.
ممتاز:جدا و منفصل بتن یا بوصف
( ( آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 40 )

برگزیده، برجسته، شایسته
بَژنا ( ممتاز ) ، خوب گون ( هُوگُون، پهلوی ) ، برجسته، اَبَرمَند
برجسته
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَپَرمَند می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس