[ویکی فقه] ملکه در لغت به معنای دارا شدن و مالک شدن می باشد. گاهی از آن به «قنیة» با کسر قاف و ضم آن تعبیر می شود که به معنای «دست آورد» می باشد. شاید به این سبب به آن ملکه گفته می شود که آنچه موصوف به ملکه می شود در حقیقت واجد چنان حالتی شده است.
در اصطلاح فلاسفه ملکه و عدم ملکه حقیقی، یکی از اقسام تقابل است و در تعریف آن گفته اند: «ملکه، یک امر وجودی است که بر موضوعی که شانیت اتصاف به آن را دارد عارض می شود و عدم آن امر وجودی از همان موضوع را عدم ملکه می نامند». مثل بینایی و کوری نسبت به یک موضوع؛ اگر موجودی که شانیت اتصاف به بینایی را دارد صفت بینایی را داشته باشد می گویند آن موجود ملکۀ بینایی را دارد و اگر شانیت اتصاف به بینایی را داشته اما بینا نباشد گفته می شود ملکۀ بینایی را ندارد و کور است که کوری همان عدم ملکۀ بینایی است.
فرق تقابل عدم و ملکه با تقابل تناقض
فرق تقابل عدم و ملکه با تقابل تناقض در این است که تناقض نه جمع می شوند و نه رفع ولی از آنجا که عدم ملکه، عدم یک وصف از وجود خاص است، هر چند قابل جمع نیستند (یعنی عدم و ملکه با هم در یک موضوع جمع نمی شوند) اما ممکن است عدم و ملکه هر دو در موضوعات دیگر، رفع شوند. یعنی نقیضان نه جمع می شوند و نه رفع، اما عدم و ملکه تنها جمع نمی شوند ولی رفع هر دو ممکن است مثلا در مورد سنگ می توان گفت که هم بینا نیست و هم نابینا نیست.
موضوع ملکه و عدم ملکه
موضوع ملکه و عدم ملکۀ حقیقی را می توان طبیعت شخص، طبیعت نوعی یا طبیعت جنسی قرار داد؛ یعنی وقتی شخصی (مثلا حسن) دارای ملکۀ سفید پوست بودن شد می توان گفت: انسان (که طبیعت نوعی حسن است) سفید پوست است و نیز می توان گفت: حیوان (که طبیعت جنسی حسن است) سفید پوست است و همۀ این اقسام هم ملکۀ حقیقی می باشند. گاهی اوقات ملکه و عدم ملکه را فقط در وقت ملکۀ آن در نظر می گیرند و از آن به ملکه و عدم ملکۀ مشهوری تعبیر می کنند. یعنی اگر آن وصف وجودی را داشته باشد فقدان آن وصف را عدم ملکه می نامند و در غیر این صورت تقابل میان آنها را ملکه و عدم ملکه نمی نامند. مثلا اگر مردی بالغ شده باشد ولی ریش ندارد گفته می شود این مرد عدم ملکۀ ریش را دارد اما به کسی که هنوز بالغ نشده و ریش ندارد نمی گویند عدم ملکه دارد.
در اصطلاح فلاسفه ملکه و عدم ملکه حقیقی، یکی از اقسام تقابل است و در تعریف آن گفته اند: «ملکه، یک امر وجودی است که بر موضوعی که شانیت اتصاف به آن را دارد عارض می شود و عدم آن امر وجودی از همان موضوع را عدم ملکه می نامند». مثل بینایی و کوری نسبت به یک موضوع؛ اگر موجودی که شانیت اتصاف به بینایی را دارد صفت بینایی را داشته باشد می گویند آن موجود ملکۀ بینایی را دارد و اگر شانیت اتصاف به بینایی را داشته اما بینا نباشد گفته می شود ملکۀ بینایی را ندارد و کور است که کوری همان عدم ملکۀ بینایی است.
فرق تقابل عدم و ملکه با تقابل تناقض
فرق تقابل عدم و ملکه با تقابل تناقض در این است که تناقض نه جمع می شوند و نه رفع ولی از آنجا که عدم ملکه، عدم یک وصف از وجود خاص است، هر چند قابل جمع نیستند (یعنی عدم و ملکه با هم در یک موضوع جمع نمی شوند) اما ممکن است عدم و ملکه هر دو در موضوعات دیگر، رفع شوند. یعنی نقیضان نه جمع می شوند و نه رفع، اما عدم و ملکه تنها جمع نمی شوند ولی رفع هر دو ممکن است مثلا در مورد سنگ می توان گفت که هم بینا نیست و هم نابینا نیست.
موضوع ملکه و عدم ملکه
موضوع ملکه و عدم ملکۀ حقیقی را می توان طبیعت شخص، طبیعت نوعی یا طبیعت جنسی قرار داد؛ یعنی وقتی شخصی (مثلا حسن) دارای ملکۀ سفید پوست بودن شد می توان گفت: انسان (که طبیعت نوعی حسن است) سفید پوست است و نیز می توان گفت: حیوان (که طبیعت جنسی حسن است) سفید پوست است و همۀ این اقسام هم ملکۀ حقیقی می باشند. گاهی اوقات ملکه و عدم ملکه را فقط در وقت ملکۀ آن در نظر می گیرند و از آن به ملکه و عدم ملکۀ مشهوری تعبیر می کنند. یعنی اگر آن وصف وجودی را داشته باشد فقدان آن وصف را عدم ملکه می نامند و در غیر این صورت تقابل میان آنها را ملکه و عدم ملکه نمی نامند. مثلا اگر مردی بالغ شده باشد ولی ریش ندارد گفته می شود این مرد عدم ملکۀ ریش را دارد اما به کسی که هنوز بالغ نشده و ریش ندارد نمی گویند عدم ملکه دارد.
wikifeqh: ملکه_و_عدم_ملکه