[ویکی فقه] یکی از فعالیت های امام حسین (علیه السّلام) در مدت اقامت در مکه، دیدارهای آن حضرت با تعدادی از شخصیت ها و بزرگان حاضر در آن شهر بود که هر کدام به گونه ای درباره قیام حضرت اظهار نظر می کردند. نظر همه این افراد به جز عبدالله بن زبیر، درباره رفتن امام به سوی عراق منفی بود. ولی عبدالله بن زبیر چون خود در فکر خلافت بود و امام را تنها مانع توجه مردم حجاز به خود می دید، از رفتن آن حضرت به سوی عراق استقبال می کرد؛ زیرا با خارج شدن امام از مکه، او می توانست بدون وجود رقیب، نیات ریاست طلبانه خود را در حجاز عملی کند.
ابن زبیر نزد حسین (علیه السّلام) رفت و ساعتی با هم سخن گفتند. آنگاه او (خطاب به حسین (علیه السلام)) گفت: من نمی دانم چرا این مردم را رها کردیم و از آنان دست برداشتیم، در حالی که ما فرزندان مهاجران و متولیان واقعی این امر (حکومت) هستیم نه آنها (بنی امیه) به من خبر ده که چه کار می خواهی بکنی؟ حسین گفت: در فکر رفتن به کوفه هستم؛ زیرا شیعیانم و اشراف و بزرگان آنجا به من نامه نوشته اند و در این باره از خدا طلب خیر می کنم. عبدالله گفت: اگر من نیز در آنجا شیعیان و پیروانی مثل تو داشتم، هرگز از این کار صرف نظر نمی کردم. آنگاه چون ترسید که متهم شود، گفت: اما اگر در حجاز نیز بمانی و در اینجا این کار (قیام) را انجام دهی، هرگز با تو مخالفت نمی کنیم؛ بلکه یاری ات می کنیم و دست بیعت به تو می دهیم و خیرخواه تو می شویم. حسین گفت: پدرم به من فرموده است: «حرمت اینجا با کشته شدن مردی شکسته می شود» و من دوست ندارم آن مرد باشم. (این سخن امام نوعی پیشگویی از آینده ابن زبیر بود که پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام) در مکه قیام کرد و سرانجام شکست خورد و در آنجا کشته شد.) عبدالله گفت: در اینجا اقامت کن و اگر خواستی مرا بر این کار بگمار که فرمان تو اطاعت شود و نافرمانی از دستور تو نباشد. حسین (علیه السّلام) گفت: من این را نیز نمی خواهم. سپس آن دو آهسته سخن گفتند و کسی سخنان شان را نشنید. در این هنگام حسین (علیه السّلام) به کسانی که اطرافش بودند، رو کرد و گفت: فهمیدید او چه گفت؟ مردم گفتند: نه. گفت: او می گوید: در این مسجد اقامت کن تا من مردم را اطراف تو جمع کنم. آن گاه خطاب به ابن زبیر گفت: «به خدا سوگند، یک وجب بیرون حرم کشته شوم، بهتر از این است که در حرم کشته شوم. به خدا سوگند، اگر به لانه حشرات نیز پناه ببرم، آنان مرا خارج کرده، کار خود را به انجام خواهند رساند. به خدا سوگند، آنان در حق من تجاوز خواهند کرد، همچنان که یهودیان درباره شنبه تجاوز کردند.» در این هنگام ابن زبیر از نزد او بیرون رفت. بعد از رفتن او، حسین (علیه السّلام) گفت: در دنیا چیزی نزد او محبوب تر از این نیست که من از حجاز خارج شوم؛ زیرا او می داند که مردم، او را همسان من نمی دانند؛ لذا دوست دارد که من از اینجا بیرون روم تا اینجا برای او خالی بماند.
دیدار عبدالله بن عباس
چنان که گذشت، برخلاف ابن زبیر، سایر شخصیت ها و بزرگانی که در مکه حضور داشتند، امام را از رفتن به سوی عراق برحذر می داشتند و پیش بینی می کردند که حرکت حضرت، موفقیت و پیروزی ظاهری به دنبال نداشته باشد؛ از این رو در ملاقات هایی که در ایام اقامت آن حضرت در مکه و هنگام انتشار تصمیم امام مبنی بر رفتن به عراق با ایشان داشتند، این موضوع را با او مطرح می کردند. اما حضرت هر بار اراده قاطع خود را درباره قیام ابراز میداشت. ابی مخنف نقل کرده است، وقتی امام حسین (علیه السّلام) تصمیم گرفت به کوفه برود، عبدالله بن عباس خدمت ایشان رسید و عرض کرد: «ای پسرعمو در میان مردم شایع شده که شما قصد رفتن به عراق را دارید. برای من بیان کنید چه کار می خواهید بکنید». حضرت فرمود: «به خواست خدا تصمیم گرفته ام در این یکی دو روز حرکت کنم». ابن عباس گفت: «به من بفرمایید آیا به سوی مردمی میروی که فرمانروایشان را کشته اند و سرزمین شان را در اختیار گرفته اند و دشمنشان را از شهرشان رانده اند؟ اگر این کار را کرده اند به سوی آنان برو. اما اگر آنان تو را دعوت کرده اند، ولی هنوز فرمانروایشان برایشان مسلط است و کارگزارانشان مالیات آنجا را می گیرند. در این صورت آنان تو را به جنگ و پیکار فراخوانده اند و من برای تو از ناحیه آنان احساس امنیت نمیکنم. مبادا تو را فریب دهند و تکذیبت کنند و با تو مخالفت نمایند و خوارت کنند و به پیکار تو بیایند و بدرفتارترین مردم به تو باشند». امام حسین (علیه السّلام) فرمود: از خدا طلب خیر می کنم و منتظر می شوم تا ببینم چه می شود.
← گفت و گوی دوم
محمد بن حنفیه نیز در مکه به حضور حسین بن علی (علیه السّلام) رسید و ضمن گفت و گویی با سفر امام به عراق مخالفت کرد؛ امام حسین (علیه السّلام) از او نپذیرفت. سید بن طاووس می نویسد: شبی که صبحش امام حسین (علیه السّلام) قصد داشت از مکه خارج شود، محمد حنفیه خدمت برادر رسید و عرض کرد: ای برادر! اهل کوفه مردمی هستند که شما مکر و حیله ایشان را به پدر و برادر خود میدانی، من می ترسم که حال شما نیز مانند گذشتگان گردد. اگر در مکه بمانی گرامی ترین فرد در آن خواهی بود. امام فرمود: «می ترسم که یزید مرا ترور کند و اول کسی باشم که با قتلش حرمت خانه خدا شکسته شود» (چون خونریزی در حرم امن الهی، به هر علت ممنوع و حرام است). محمد گفت: اگر این گونه است پس به یمن برو یا به بعضی از نواحی دور دست بیابان عازم شو؛ زیرا در آنجا از همه مردم گرامی تر خواهی بود و کسی نخواهد توانست به تو دست یابد. امام فرمود: در این باره فکر می کنم. چون صبح شد، کاروان امام حرکت کرد؛ وقتی این خبر به گوش محمد بن حنفیه رسید، به خدمت امام شتافت و زمام ناقه آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ای برادر: آیا وعده نفرمودی که در آنچه عرضه داشته بودم، تامل کنی؟ امام حسین (علیه السّلام) فرمود: آری چنین است. محمد حنفیه گفت: پس اکنون چه چیزی تو را واداشت که با این سرعت از مکه خارج شوی؟ امام فرمود: «وقتی که از تو جدا شدم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) نزد من آمد و به من فرمود: ای حسین! (به جانب عراق) خارج شو؛ خواست خدا بر این قرار گرفته که تو را کشته ببیند.» محمد حنفیه گفت: انالله وانا الیه راجعون. حال که چنین است پس چرا زنان و بچه ها را همراه می بری؟ امام فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) به من فرمود که خواست خدا بر این قرار گرفته که ایشان را اسیر ببیند». در منابع حدیثی کهن شیعه، نامه کوتاهی از امام به بنی هاشم در مدینه نقل شده است. حمزة بن حمران می گوید: در حضور امام صادق (علیه السّلام) درباره خروج امام حسین و تخلف محمد بن حنفیه سخن به میان آمد. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ای حمزه؛ اینک برای تو حدیثی می گویم؛ ولی بعد از این مجلس دیگر درباره آن سؤال نکن، امام حسین (علیه السّلام) به بنی هاشم در مدینه نامه ای نوشت به این مضمون: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به بنی هاشم؛ اما بعد، هرکس به من بپیوندد، به شهادت می رسد (گویا در اینجا، مقصود این بوده که افراد باقی مانده از بنی هاشم در مدینه، در صورت پیوستن به امام، به شهادت می رسند، و بیان امام شامل همراهان امام در کربلا نبوده که برخی از آنها عملا زنده ماندند.) و هرکس از من تخلف کند، به پیروزی دست نیافته است. والسلام». (حمزة بن حمران، عن ابی عبدالله علیه السّلام قال: ذکرنا خروج الحسین علیه السّلام و تخلف ابن الحنفیه عنه فقال ابوعبدالله : یا حمزة انی ساحدثک یحدیث لاتسئل عنه بعد مجلسنا هذا ان الحسین علیه السّلام لما فصل متوجها، امر بقرطاس وکتب: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی بنی هاشم، اما بعد، فانه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف عنی لم یبلغ الفتح والسلام)
گفت و گوی عمر بن عبدالرحمن
...
ابن زبیر نزد حسین (علیه السّلام) رفت و ساعتی با هم سخن گفتند. آنگاه او (خطاب به حسین (علیه السلام)) گفت: من نمی دانم چرا این مردم را رها کردیم و از آنان دست برداشتیم، در حالی که ما فرزندان مهاجران و متولیان واقعی این امر (حکومت) هستیم نه آنها (بنی امیه) به من خبر ده که چه کار می خواهی بکنی؟ حسین گفت: در فکر رفتن به کوفه هستم؛ زیرا شیعیانم و اشراف و بزرگان آنجا به من نامه نوشته اند و در این باره از خدا طلب خیر می کنم. عبدالله گفت: اگر من نیز در آنجا شیعیان و پیروانی مثل تو داشتم، هرگز از این کار صرف نظر نمی کردم. آنگاه چون ترسید که متهم شود، گفت: اما اگر در حجاز نیز بمانی و در اینجا این کار (قیام) را انجام دهی، هرگز با تو مخالفت نمی کنیم؛ بلکه یاری ات می کنیم و دست بیعت به تو می دهیم و خیرخواه تو می شویم. حسین گفت: پدرم به من فرموده است: «حرمت اینجا با کشته شدن مردی شکسته می شود» و من دوست ندارم آن مرد باشم. (این سخن امام نوعی پیشگویی از آینده ابن زبیر بود که پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام) در مکه قیام کرد و سرانجام شکست خورد و در آنجا کشته شد.) عبدالله گفت: در اینجا اقامت کن و اگر خواستی مرا بر این کار بگمار که فرمان تو اطاعت شود و نافرمانی از دستور تو نباشد. حسین (علیه السّلام) گفت: من این را نیز نمی خواهم. سپس آن دو آهسته سخن گفتند و کسی سخنان شان را نشنید. در این هنگام حسین (علیه السّلام) به کسانی که اطرافش بودند، رو کرد و گفت: فهمیدید او چه گفت؟ مردم گفتند: نه. گفت: او می گوید: در این مسجد اقامت کن تا من مردم را اطراف تو جمع کنم. آن گاه خطاب به ابن زبیر گفت: «به خدا سوگند، یک وجب بیرون حرم کشته شوم، بهتر از این است که در حرم کشته شوم. به خدا سوگند، اگر به لانه حشرات نیز پناه ببرم، آنان مرا خارج کرده، کار خود را به انجام خواهند رساند. به خدا سوگند، آنان در حق من تجاوز خواهند کرد، همچنان که یهودیان درباره شنبه تجاوز کردند.» در این هنگام ابن زبیر از نزد او بیرون رفت. بعد از رفتن او، حسین (علیه السّلام) گفت: در دنیا چیزی نزد او محبوب تر از این نیست که من از حجاز خارج شوم؛ زیرا او می داند که مردم، او را همسان من نمی دانند؛ لذا دوست دارد که من از اینجا بیرون روم تا اینجا برای او خالی بماند.
دیدار عبدالله بن عباس
چنان که گذشت، برخلاف ابن زبیر، سایر شخصیت ها و بزرگانی که در مکه حضور داشتند، امام را از رفتن به سوی عراق برحذر می داشتند و پیش بینی می کردند که حرکت حضرت، موفقیت و پیروزی ظاهری به دنبال نداشته باشد؛ از این رو در ملاقات هایی که در ایام اقامت آن حضرت در مکه و هنگام انتشار تصمیم امام مبنی بر رفتن به عراق با ایشان داشتند، این موضوع را با او مطرح می کردند. اما حضرت هر بار اراده قاطع خود را درباره قیام ابراز میداشت. ابی مخنف نقل کرده است، وقتی امام حسین (علیه السّلام) تصمیم گرفت به کوفه برود، عبدالله بن عباس خدمت ایشان رسید و عرض کرد: «ای پسرعمو در میان مردم شایع شده که شما قصد رفتن به عراق را دارید. برای من بیان کنید چه کار می خواهید بکنید». حضرت فرمود: «به خواست خدا تصمیم گرفته ام در این یکی دو روز حرکت کنم». ابن عباس گفت: «به من بفرمایید آیا به سوی مردمی میروی که فرمانروایشان را کشته اند و سرزمین شان را در اختیار گرفته اند و دشمنشان را از شهرشان رانده اند؟ اگر این کار را کرده اند به سوی آنان برو. اما اگر آنان تو را دعوت کرده اند، ولی هنوز فرمانروایشان برایشان مسلط است و کارگزارانشان مالیات آنجا را می گیرند. در این صورت آنان تو را به جنگ و پیکار فراخوانده اند و من برای تو از ناحیه آنان احساس امنیت نمیکنم. مبادا تو را فریب دهند و تکذیبت کنند و با تو مخالفت نمایند و خوارت کنند و به پیکار تو بیایند و بدرفتارترین مردم به تو باشند». امام حسین (علیه السّلام) فرمود: از خدا طلب خیر می کنم و منتظر می شوم تا ببینم چه می شود.
← گفت و گوی دوم
محمد بن حنفیه نیز در مکه به حضور حسین بن علی (علیه السّلام) رسید و ضمن گفت و گویی با سفر امام به عراق مخالفت کرد؛ امام حسین (علیه السّلام) از او نپذیرفت. سید بن طاووس می نویسد: شبی که صبحش امام حسین (علیه السّلام) قصد داشت از مکه خارج شود، محمد حنفیه خدمت برادر رسید و عرض کرد: ای برادر! اهل کوفه مردمی هستند که شما مکر و حیله ایشان را به پدر و برادر خود میدانی، من می ترسم که حال شما نیز مانند گذشتگان گردد. اگر در مکه بمانی گرامی ترین فرد در آن خواهی بود. امام فرمود: «می ترسم که یزید مرا ترور کند و اول کسی باشم که با قتلش حرمت خانه خدا شکسته شود» (چون خونریزی در حرم امن الهی، به هر علت ممنوع و حرام است). محمد گفت: اگر این گونه است پس به یمن برو یا به بعضی از نواحی دور دست بیابان عازم شو؛ زیرا در آنجا از همه مردم گرامی تر خواهی بود و کسی نخواهد توانست به تو دست یابد. امام فرمود: در این باره فکر می کنم. چون صبح شد، کاروان امام حرکت کرد؛ وقتی این خبر به گوش محمد بن حنفیه رسید، به خدمت امام شتافت و زمام ناقه آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ای برادر: آیا وعده نفرمودی که در آنچه عرضه داشته بودم، تامل کنی؟ امام حسین (علیه السّلام) فرمود: آری چنین است. محمد حنفیه گفت: پس اکنون چه چیزی تو را واداشت که با این سرعت از مکه خارج شوی؟ امام فرمود: «وقتی که از تو جدا شدم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) نزد من آمد و به من فرمود: ای حسین! (به جانب عراق) خارج شو؛ خواست خدا بر این قرار گرفته که تو را کشته ببیند.» محمد حنفیه گفت: انالله وانا الیه راجعون. حال که چنین است پس چرا زنان و بچه ها را همراه می بری؟ امام فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) به من فرمود که خواست خدا بر این قرار گرفته که ایشان را اسیر ببیند». در منابع حدیثی کهن شیعه، نامه کوتاهی از امام به بنی هاشم در مدینه نقل شده است. حمزة بن حمران می گوید: در حضور امام صادق (علیه السّلام) درباره خروج امام حسین و تخلف محمد بن حنفیه سخن به میان آمد. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ای حمزه؛ اینک برای تو حدیثی می گویم؛ ولی بعد از این مجلس دیگر درباره آن سؤال نکن، امام حسین (علیه السّلام) به بنی هاشم در مدینه نامه ای نوشت به این مضمون: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به بنی هاشم؛ اما بعد، هرکس به من بپیوندد، به شهادت می رسد (گویا در اینجا، مقصود این بوده که افراد باقی مانده از بنی هاشم در مدینه، در صورت پیوستن به امام، به شهادت می رسند، و بیان امام شامل همراهان امام در کربلا نبوده که برخی از آنها عملا زنده ماندند.) و هرکس از من تخلف کند، به پیروزی دست نیافته است. والسلام». (حمزة بن حمران، عن ابی عبدالله علیه السّلام قال: ذکرنا خروج الحسین علیه السّلام و تخلف ابن الحنفیه عنه فقال ابوعبدالله : یا حمزة انی ساحدثک یحدیث لاتسئل عنه بعد مجلسنا هذا ان الحسین علیه السّلام لما فصل متوجها، امر بقرطاس وکتب: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی بنی هاشم، اما بعد، فانه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف عنی لم یبلغ الفتح والسلام)
گفت و گوی عمر بن عبدالرحمن
...
wikifeqh: ملاقات_شخصیت_ها_با_امام_حسین