که مدهوش این ناتوان پیکرند
مقید به چاه ضلالت درند.
سعدی.
- مقید گردانیدن ؛ بند کردن. به زنجیر کردن : بر وی بیرون آمد و او را مقید گردانید. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 42 ).|| بندکرده از شتر و جز آن. ج ، مقائید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وابسته. دارای وابستگی تام و تمام. ملتزم : هر چند در ظاهر تفسیر، این تسمیه مقید است به وقت ذبح... لیکن متصوفه... این فهم کرده اند که تناول طعام باید که به ذکر مقرون باشد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 271 ). اما تارکان اختیار جمعی باشند که به هیچ یک از تقشف وتنعم مقید نباشند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 280 ). نه مقید اخذ بود و نه مقید ترک. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 74 ). لفظ صوم... در عرف شریعت عبارت است از امساک مقید به طعام و شراب و وقاع از طلوع فجر تا غروب آفتاب مقرون به نیتی معین. ( مصباح الهدایه چ همائی ص 334 ).
بگشای قفل و بند طبیعت ز باطنش
چون ظاهرش به قید شریعت مقید است.
جامی.
در کوی دوست باش و مقید به جا مشوپروانه را به باغ جهان آشیان کجاست.
کلیم کاشانی.
- عدد مقید ؛ عدد مقارن بااشیاء مانند دو کتاب ، پنج دفتر. ( فرهنگ فارسی معین ).- عدد غیرمقید؛ عددی است که هیچگونه قید و وابستگی به اشیاء ندارد. عدد مجرد. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| دارای بستگی و علاقه. ( ناظم الاطباء ). گرفتار :
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هرکه دید گرفتار دام شد.
سعدی.
- مقید شدن ؛ گرفتار شدن : امیر گفت این چه محال است می گویی دشمن کی مقید یخ و برف می شود.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 515 ).- || بستگی و علاقه حاصل نمودن. ( ناظم الاطباء ). علاقه مند شدن. گرفتار عشق شدن :
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را.
سعدی.
ما به تو یک بار مقید شدیم مرغ به دام آمد و ماهی به شست.
سعدی.
- || متمسک شدن و احتیاط کردن. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...