مقید

/moqayyad/

مترادف مقید: بسته، مشروط، منوط، وابسته، پای بست، پای بند، دامنگیر، دچار، اسیر، حبس، دربند، گرفتار، علاقه مند، مطلق ، معتقد، متعهد

متضاد مقید: رها

برابر پارسی: پایبند، پای بست، دربند، پابسته

معنی انگلیسی:
conditional, conditioned, constrained, stipulated, under, tied, [fig.] bound, stipuiated, particular

لغت نامه دهخدا

مقید. [ م ُ ق َی ْ ی َ ] ( ع ص ) بسته شده و بندشده و در قید کرده. ( ناظم الاطباء ). بسته. بند کرده. بندی. به بند. به زنجیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : همچنان مقید و مسلسل در بند بلا بگذاشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 46 ).
که مدهوش این ناتوان پیکرند
مقید به چاه ضلالت درند.
سعدی.
- مقید گردانیدن ؛ بند کردن. به زنجیر کردن : بر وی بیرون آمد و او را مقید گردانید. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 42 ).
|| بندکرده از شتر و جز آن. ج ، مقائید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وابسته. دارای وابستگی تام و تمام. ملتزم : هر چند در ظاهر تفسیر، این تسمیه مقید است به وقت ذبح... لیکن متصوفه... این فهم کرده اند که تناول طعام باید که به ذکر مقرون باشد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 271 ). اما تارکان اختیار جمعی باشند که به هیچ یک از تقشف وتنعم مقید نباشند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 280 ). نه مقید اخذ بود و نه مقید ترک. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 74 ). لفظ صوم... در عرف شریعت عبارت است از امساک مقید به طعام و شراب و وقاع از طلوع فجر تا غروب آفتاب مقرون به نیتی معین. ( مصباح الهدایه چ همائی ص 334 ).
بگشای قفل و بند طبیعت ز باطنش
چون ظاهرش به قید شریعت مقید است.
جامی.
در کوی دوست باش و مقید به جا مشو
پروانه را به باغ جهان آشیان کجاست.
کلیم کاشانی.
- عدد مقید ؛ عدد مقارن بااشیاء مانند دو کتاب ، پنج دفتر. ( فرهنگ فارسی معین ).
- عدد غیرمقید؛ عددی است که هیچگونه قید و وابستگی به اشیاء ندارد. عدد مجرد. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| دارای بستگی و علاقه. ( ناظم الاطباء ). گرفتار :
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هرکه دید گرفتار دام شد.
سعدی.
- مقید شدن ؛ گرفتار شدن : امیر گفت این چه محال است می گویی دشمن کی مقید یخ و برف می شود.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 515 ).
- || بستگی و علاقه حاصل نمودن. ( ناظم الاطباء ). علاقه مند شدن. گرفتار عشق شدن :
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را.
سعدی.
ما به تو یک بار مقید شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست.
سعدی.
- || متمسک شدن و احتیاط کردن. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بندشده، پابند، درقیدوبند
( اسم ) ۱ - بند شده بسته ( انسان یا حیوان ) . ۲ - با قید دارای پابند. ۳ - حرف ساکن مقابل مطلق حرف متحرک : [ روی ساکن را مقید خوانند یعنی از حرکت بازداشته چنانکه : زهی بقائ تو دوران ملک را مفخر . حرف روی را در دو حالت مختلف دو روی است : اگر مقید است روی او سوی ما قبل خویش است و اگر مطلق است روی او سوی ما بعد خویش است . ] ( المعجم . مد . چا . ۴ )۲٠۵ - ۲٠۴:۱ - کلمه عامی که کلمه دیگر با آن جفت شده معنیش را خاص کرده باشد مانند: [ انسان عالم ] که کلمه انسان عام است و عالم قید آن . ۵ - و علاقمند در بند : ( ... در لباس بسیار مقید است . ] ۶ - مبادی آداب : [ ... آدم مقیدی است . ]

فرهنگ معین

(مُ قَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بند شده ، در قید و بند، بسته .

فرهنگ عمید

بند شده، پابند، در قید و بند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقیَّد به لفظ مطلقِ محدود شده به سبب قید اطلاق می شود.
مقیَّد، اسم مفعول از باب تفعیل و به معنای دارنده قید و محدودیت است.بنابراین، به هر مطلقی که با افزودن قیدی، دایره شمول آن محدود گردد، مقید می گویند؛ با به بیان دیگر، مقید لفظی است که معنای آن قابلیت شیوع و ارسال دارد، امّا به واسطه آمدن قیدی، دایره شمول آن محدود گردیده است، از این رو بالفعل، بعضی از افراد را شامل نیست؛ برای مثال، «العالم» هر چند شامل همه افراد عالم است، اما قید «العادل» دامنه شمول آن را محدود می نماید.

[ویکی فقه] مقید (علوم قرآنی). مقید، لفظ دال بر ماهیتی مقید و مشروط را می گویند.
«مقید» در مقابل « مطلق »، لفظی است که معنای شایع بالفعل نداشته باشد؛ با این که بالذات قابلیت داشتن چنین معنایی را دارد؛ به عبارت دیگر، لفظی که بی هیچ قیدی بر ماهیت دلالت کند، آن را « مطلق » گویند، و اگر قیدی با آن بود، آن را «مقید» می نامند.
مثال
۱. شهادت مقید به عدالت در (شهادة بینکم اذا حضر احدکم الموت حین الوصیة اثنان ذوا عدل منکم) و (واشهدوا ذوی عدل منکم). در این آیات، شهادت در حال وصیت و شهادت در حال طلاق، به «عدالت» مقید شده است.۲. (ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا). در این آیه، وجوب حج به « استطاعت » مقید شده است.
عناوین مرتبط
...

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:مطلق و

جدول کلمات

وابسته

مترادف ها

bound (صفت)
بسته، موظف، مقید، اماده رفتن، منتسب، با قید و بند بسته شده

tight (صفت)
خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق

pent (صفت)
بسته، محصور، مقید

constrained (صفت)
مقید، مجبور

uptight (صفت)
مقید

bound up (صفت)
جزء لایتجزی، مقید

chained (صفت)
مقید، زنجیرهای

bounden (صفت)
مقید، ضروری، در اسارت

فارسی به عربی

شرطی , شکلی , محدودة

پیشنهاد کاربران

مقید: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
پدیستاگ padistāg ( پهلوی )
در قید وشرط
با توجه ، منوط ، وابسته ، متصل ، مرتبط
وابسته
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول :
عالمت یوز پای دربند است
واعظت مرغ دانه در منقار
این یکی چون کند تمام سخن
وآن دگر کی کند بکام شکار.
اوحدی.
‏بَندال = قید
بَندالیدن = مقید کردن
بَندالیده = مقید
{بَندال: بَند پسوند همانندی �ال�. این واژه در چنگال، گودال، کَندال ( در لری به چم چاله بزرگ ) و . . . . رویهمرفته به چم چیزی که همچون بند شما را مقید می کند}
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
پابند . . . . .
پابست . . . . .
پابست. [ ب َ ] ( ن مف مرکب ) پای بند. مقیّد. دل بسته. دلباخته :
شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی
پیوسته بدام دیگری پابستی.
خیام.
در گفتار لری :
قِیدی نیست = چیزی مهمی نیست، گرفتاری بزرگی نیست
زمانی که بچه ای زمین می افتد یا آسیب کوچکی می بیند یا زمانی که کسی از پیشامدی نگران است برای دلداری او می گویند قیدی نیست.
. . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

قِید بندی ندارد = پایبندی ندارد
. . . . . . . . . .
مُقِیِد نیستم = نگران نیستم
زمانی که کسی به دیگری می گوید اگر چنین و چنان شد؟ ، دیگری در جواب می گوید مُقِیِد نیستم به مَنای نگران نیستم یا آن چیز برایم سخت نیست یا مهم نیست یا نگرانی و درگیری فکر و گرفتاری ام آن چیز نیست.

بستگی داشتن،
در قید شده ، بسته ، گرفتار
بند شده، اسیر، بسته، در قید و بند
مشروط
در پهلوی " نیوندک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
پایبند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس