تیر خوردن بر گلو یا مقتلی
درنیابد جز شهید مقبلی.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 342 ).
لیک بر مقتل نیامد تیرهاکار بخت است این نه جلدی و دها.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 343 ).
در اثنای کرو فر تیری جان بر بر مقتل او خورد و از اسب درافتاده از ضربت آن زخم عزم ملک جاوید کرد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 361 ). از شصت تقدیر دو تیر بر مقتل آن دو امیر بی تدبیر خورد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 384 ).- امثال :
مقتل الرجل بین فکیه . ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء )؛ یعنی سبب قتل انسان میان دو فک اوست و آن زبان وی است. ( از اقرب الموارد ).
|| کتابی که در آن شرح قتل حسین بن علی ( ع ) کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کتابی که درباره واقعه کربلا تألیف شده باشد. ج ، مقاتل.
مقتل. [ م ُ ق َت ْ ت َ ] ( ع ص ) کارهاآزموده. ( مهذب الاسماء ). مرد آزموده کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد آزموده کار و مجرب. ( ناظم الاطباء ). کارآزموده آگاه. ( از اقرب الموارد ). || قلب مقتل ؛ دل خوار وذلیل گشته عشق. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). قلب هلاک شده از عشق. ( از اقرب الموارد ).
مقتل. [ م ُ ق َت ْ ت ِ / م ُ ق ِت ْ ت ِ / م ُ ق ُت ْ ت ِ ] ( ع ص ) کارزارکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).