دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
ابوشکور.
آهو مر جفت رابغالد بر خویدعاشق معشوق را به باغ بغالید.
عماره ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی ( یادداشت ایضاً ).
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل.
منوچهری.
کوکبی آری ولیکن آسمان تست موم عاشقی آری ولیکن هست معشوقت لگن.
منوچهری.
ایا نیاز به من یاز و مر مرا مگدازکه ناز کردن معشوق دلگداز بود.
لبیبی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
نباشد یار چون یار نخستین نه هر معشوق چون معشوق پیشین.
( ویس و رامین ).
و یوسف چه دانست که دل و جگر و معشوقش بر وی مشرفند به هر وقتی و... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250 ).معشوق جهانی و ندانی
یک عاشق باسزای درخور.
ناصرخسرو.
بشکفت لاله چون رخ معشوقان نرگس بسان دیده شیدا شد.
ناصرخسرو.
اگر در وصال باشی و معشوق بدخوی بود از رنج ناز و خوی بد او راحت وصال ندانی. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 56 ). از آن ده غلام یکی را نوشتکین نام بود سلطان مسعود او را بغایت دوست داشتی و هیچ کس ندانست که معشوق مسعود کیست. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 59 ). اما اگر مهمان روی معشوق را با خود مبر و اگر بری پیش بیگانگان بدو مشغول مباش. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 60 ). کفشگر...بینی زن حجام ببرید و بر دست او نهاد که به نزدیک معشوق تحفه فرست. ( کلیله و دمنه ).ابر بر باغ عاشق است ولی
هست معشوق او قرین جفا
این بگرید چو دیده وامق
و آن بخندد چو چهره عذرا
گر وفا داشتی نخندیدی
هیچ معشوق را نبوده وفا.
ادیب صابر.
چون به محلت معشوق رسید عشق او را بجنبانید حرکت بدل شد. ( چهارمقاله ص 123 ).معشوق من است صبح اگر نی
چون خنده بی دهان زند صبح.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...