قابله بهر مصلحت بر طفل
وقت نافه زدن نبخشاید.
خاقانی.
کیفیت مصلحت ومفسدت ولایت خود که سبب آن چیست. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).آن کس که توانگرت نمی گرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند.
( گلستان ).
هر آن که گردش گیتی به کین اوبرخاست به غیر مصلحتش رهبری کند ایام.
( گلستان ).
- امثال :کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی .
باباافضل کاشی.
امروز بدان مصلحت خویش که فردا دانی و پشیمان شوی و سود ندارد.
؟ ( از امثال و حکم دهخدا ).
هر کسی مصلحت خویش نکو می داند.؟ ( از امثال و حکم دهخدا ).
- مصلحت کار ؛ صلاح کار. اقتضای کار. مطابق اقتضای کار : چشمه این گل چو وفادار نیست
روی بدو مصلحت کار نیست.
نظامی.
- مصلحت گرفتن کار ؛ به صلاح آمدن. درست و نیکو شدن. به جریان صحیح و دلخواه افتادن : کار من مصلحت کجا گیرد
خاصه کاین فتنه در میان افتاد.
خاقانی.
|| اقتضا. سازگاری. تناسب. مناسبت. ( یادداشت مؤلف ). || سزاوار و قابل. ( ناظم الاطباء ). مناسب. مقتضی. درخور. شایسته آنچه صلاح شخص یا جمعی در آن باشد. ( از یادداشت مؤلف ) : با نفس هرکه درآمیختم
مصلحت آن بود که بگریختم.
نظامی.
مصلحت در دین ما جنگ و شکوه بیشتر بخوانید ...