مسیخ
لغت نامه دهخدا
- مسیخ الطعم ؛ تَفِه. بی مزه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- مسیخ ملیخ ؛ از اتباع ، طعام و هر چیزی بی مزه. ( مهذب الاسماء ).
|| ناکس. ( مهذب الاسماء ). مرد دنی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
پیشنهاد کاربران
مَسیخ از ریشه مَسخ در معنی لغوی یعنی "مسخ شده"، اما در تعریف به معنی "تغییر کرده و به رتبه پایین تر نزول کرده" می باشد.
به عنوان مثال اگر انسانی، بر فرض محال، بعد از مرگ روحش در موجودی پایین تر از رده خودش یعنی یک حیوان حلول بکند گفته می شود: فرد مسخ شده است و به این فرد مَسیخ ( یا مسخ شده ) می گویند.
... [مشاهده متن کامل]
توضیح بیشتر: در کنار این کلمه، کلمۀ دیگری هست: نسخ؛ که در آن، بنا به باور افراد معتقد به تَناسُخ، انسان بعد از مرگ فقط تغییر می کند و به رتبه پایین تر نزول نمی کند و روحش در جسم انسان تازه متولد شده ای حلول می کند.
به عنوان مثال اگر انسانی، بر فرض محال، بعد از مرگ روحش در موجودی پایین تر از رده خودش یعنی یک حیوان حلول بکند گفته می شود: فرد مسخ شده است و به این فرد مَسیخ ( یا مسخ شده ) می گویند.
... [مشاهده متن کامل]
توضیح بیشتر: در کنار این کلمه، کلمۀ دیگری هست: نسخ؛ که در آن، بنا به باور افراد معتقد به تَناسُخ، انسان بعد از مرگ فقط تغییر می کند و به رتبه پایین تر نزول نمی کند و روحش در جسم انسان تازه متولد شده ای حلول می کند.
آنکه دچار مسخ شده است