مزره

لغت نامه دهخدا

مزره. [ م َ رَ ] ( اِ ) چراغ. ( ناظم الاطباء ). || چراغدان. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( برهان ). مشکوة که به معنی چراغدان است. ( دهار ).

مزره. [ م ُ زَرْ رَه ْ ] ( ع ص ) زره پوش. ( غیاث ).

مزره. [ م َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز در 28 هزارگزی جنوب سقز و 4هزارگزی جنوب قشلاق پل ، در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 300 تن سکنه است. آبش از چشمه ، محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات ، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

مزره.[ م َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج در 17هزارگزی شرق سنندج و 3هزارگزی کوله مرد در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات ،لبنیات ، حبوبات ، میوه جات ، قلمستان و شغل مردمش زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) چراغدان مرزه .
دهی در شهرستان سنندج

گویش مازنی

/mazre/ مزرعه

پیشنهاد کاربران

بپرس