یزدگرد سوم بیست ونهمین و واپسین شاهنشاه ساسانی، پسر شهریار و نوهٔ خسرو پرویز و همسر محبوبش شیرین بود و بر طبق گفته های تاریخ نگاران چهره ای بسیار زیبا و دلنشین داشت. یزدگرد سوم در سال ۶۳۲ میلادی بر تخت پادشاهی نشست. [ ۱] مدت پادشاهی یزدگرد بیست سال بود. [ ۲] در مورد نحوهٔ قتل یزدگرد سوم در سال ۶۵۲ میلادی چندین روایت متفاوت و با محتوی ضد و نقیض در کتاب تاریخ طبری نقل شده است. در کتب تاریخی نام ماهویه به عنوان یکی از عاملان قتل وی آمده است.
یزدگرد به همراه برادر رستم فرخزاد بنام خره زاد فرخزاد به مرو آمد. فرخزاد پس از سپردن شاه به ماهویه مرزبان مرو، به سوی عراق رفت. یزدگرد در مرو ماند و قصد آن داشت که ماهویه را عزل کند. ماهویه به ترکان نامه نوشت و فرار یزدگرد و آمدن وی را خبر داد و با آن ها پیمان بست که ضد یزدگرد همکاری کنند. [ ۳]
ترکان با سپاه خود به سوی مرو آمدند و یزدگرد با یاران خویش به مقابلهٔ آن ها رفت و جنگ کرد. ماهویه در ابتدا همراه با یزدگرد با ترکان می جنگید ولی چون دید بسیاری از ترکان کشته شدند، به سپاه ترکان پیوست و سپاهیان یزدگرد که توان جنگیدن را در خود ندیدند، از محل درگیری گریختند.
هنگام شب یزدگرد در کنار رود به خانه ای رسید که آسیابی در آن بود و دو شب در آنجا بماند. ماهویه مرزبان مرو در جستجوی وی بود اما او را نمی یافت. آسیابان او را در خانه اش یافت و خبر آمدن او را چابکسوارن داد. آسیابان را به پیش ماهویه بردند و در این هنگام موبدی هم در نزد ماهویه بود. ماهویه دستور داد که سر یزدگرد را بریده و نزد او بیاورند. موبد گفت «حق این کار را نداری. چون دین و شاهی به هم پیوسته است و یکی بی دیگری پایدار نماند. اگر چنین کنی حرمت را شکسته ای. » کسان دیگری هم که آنجا حضور داشتند، این کار را فجیع شمردند اما ماهویه گفت «هر کس چیزی بگوید خونش را خواهم ریخت. »
ماهویه گروهی را برای کشتن یزدگرد فرستاد. آن ها چون یزدگرد را دیدند، کشتن او را خوش نداشتند و به آسیابان گفتند «تو برو او را بکش. » آسیابان پیش یزدگرد رفت که خواب بود، با سنگ بر سر یزدگرد کوفت و آنگاه سر او را ببرید و به فرستادگان ماهویه داد و جسد را در رود انداخت. [ ۴]
آسیابان چشمش به انگشتر یزدگرد افتاد و دانست مرد توانگری است. چون خواست انگشتر را بیرون بیاورد یزدگرد برخاست. آسیابان از ترس یزدگرد را کشت. هنگامی که دانست پادشاه کشور را کشته است بر سر خویش زد و زار گریست. [ ۵]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفیزدگرد به همراه برادر رستم فرخزاد بنام خره زاد فرخزاد به مرو آمد. فرخزاد پس از سپردن شاه به ماهویه مرزبان مرو، به سوی عراق رفت. یزدگرد در مرو ماند و قصد آن داشت که ماهویه را عزل کند. ماهویه به ترکان نامه نوشت و فرار یزدگرد و آمدن وی را خبر داد و با آن ها پیمان بست که ضد یزدگرد همکاری کنند. [ ۳]
ترکان با سپاه خود به سوی مرو آمدند و یزدگرد با یاران خویش به مقابلهٔ آن ها رفت و جنگ کرد. ماهویه در ابتدا همراه با یزدگرد با ترکان می جنگید ولی چون دید بسیاری از ترکان کشته شدند، به سپاه ترکان پیوست و سپاهیان یزدگرد که توان جنگیدن را در خود ندیدند، از محل درگیری گریختند.
هنگام شب یزدگرد در کنار رود به خانه ای رسید که آسیابی در آن بود و دو شب در آنجا بماند. ماهویه مرزبان مرو در جستجوی وی بود اما او را نمی یافت. آسیابان او را در خانه اش یافت و خبر آمدن او را چابکسوارن داد. آسیابان را به پیش ماهویه بردند و در این هنگام موبدی هم در نزد ماهویه بود. ماهویه دستور داد که سر یزدگرد را بریده و نزد او بیاورند. موبد گفت «حق این کار را نداری. چون دین و شاهی به هم پیوسته است و یکی بی دیگری پایدار نماند. اگر چنین کنی حرمت را شکسته ای. » کسان دیگری هم که آنجا حضور داشتند، این کار را فجیع شمردند اما ماهویه گفت «هر کس چیزی بگوید خونش را خواهم ریخت. »
ماهویه گروهی را برای کشتن یزدگرد فرستاد. آن ها چون یزدگرد را دیدند، کشتن او را خوش نداشتند و به آسیابان گفتند «تو برو او را بکش. » آسیابان پیش یزدگرد رفت که خواب بود، با سنگ بر سر یزدگرد کوفت و آنگاه سر او را ببرید و به فرستادگان ماهویه داد و جسد را در رود انداخت. [ ۴]
آسیابان چشمش به انگشتر یزدگرد افتاد و دانست مرد توانگری است. چون خواست انگشتر را بیرون بیاورد یزدگرد برخاست. آسیابان از ترس یزدگرد را کشت. هنگامی که دانست پادشاه کشور را کشته است بر سر خویش زد و زار گریست. [ ۵]
wiki: مرگ یزدگرد سوم