همی نام باید که ماند نه ننگ
برین مرکز ماه و پرگار تنگ.
فردوسی.
چون مرکز پرگار شد آن قطره باران وان دایره آب بسان خط پرگار.
منوچهری.
مرکز نشود دایره آن دایره بنگرصد دایره در دایره بنموده پدیدار.
منوچهری.
|| میان چیزی. ( غیاث ). قلب. دل : گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب
گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان.
خاقانی.
گوهر خاک را... مجاور مرکز گردانید. ( سندبادنامه ص 2 ). جسم هوا را به وسیلت برودت به مرکز ثری فرستاد. ( سندبادنامه ص 2 ).مرکز این گنبد فیروزه رنگ
بر تو فراخ است و بر اندیشه تنگ.
نظامی.
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش همه دارند میل مرکز خویش.
نظامی.
آن لگد کی دفع خار او کندحاذقی باید که بر مرکز تند.
مولوی.
- فلک خارج مرکز ؛ فلک اوج. و از آنرو این فلک را خارج مرکز گویند که مرکز آن غیر مرکز زمین است و محیط بر زمین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).- مرکز اتکاء ؛ نقطه اتکاء. مرکز اتکال. پشت. پشتی بان. پشت و پناه. پشتی وان. هوادار.
- مرکز ارض ؛ مرکز زمین.
- مرکز اغبر ؛ مرکز غبرا. کنایه از زمین :
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار
بنهاد مرا مادر برمرکز اغبر.
ناصرخسرو.
- مرکز خاک ( خاکی ) ؛ زمین : انباشت شاه معده ٔآب روان به خاک
تا کم رسد به مرکز خاکی زیان آب.
خاقانی.
ز پرگار زحل تا مرکز خاک فروخواند آفرینش های افلاک.
نظامی.
- مرکز خورشید ؛ کنایه از آسمان چهارم. ( برهان ) ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...