تو گفتی هر یکی ز ایشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان.
عسجدی.
در شود بی زخم و زجر و در شودبی ترس و بیم همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی.
منوچهری.
یا چنان زرد یکی جامه عتابی پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 198 ).
تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
مرغابی بسیار سخت بزرگ و اسفید به تابستان آنجا رود و به زمستان به طبرستان آید. ( مجمل التواریخ و القصص ).ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی.
معزی.
سبق برده زوهم فیلسوفان چو مرغابی نترسد ز آب طوفان.
نظامی.
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که سر جسر بریده است.
سعدی.
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی کمترین موج آسیا سنگ از کنارش در ربودی.
سعدی.
مرغابییم و عالم آب است جای مادر مجلسی که باده نباشد سراب ماست.
صائب ( از آنندراج ).
دبة؛ آوندی است از آبگینه به شکل مرغابی. ( از منتهی الارب ). نُحام ؛ مرغابی سرخ. ( منتهی الارب ).- مرغابی بچه ؛ بچه مرغابی. جوجه مرغابی : مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود، مرغابی بچه را شناه نباید آموخت. ( قابوسنامه ).
- مرغابی سرخاب ؛ نوعی مرغابی سرخ رنگ :
مرغابی سرخاب که در خاک نشیند
گوید که خدائی و سزائی تو جهان را.
سنائی ( دیوان ص 8 ).
، ( مرغ آبی ) مرغ آبی. [ م ُ غ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مرغی که در آب زندگی می کند. ( ناظم الاطباء ). ابن الماء. ( دهار ) : بیشتر بخوانید ...