مرده

/morde/

مترادف مرده: بی جان، درگذشته، متوفا، مرحوم، میت ، خاموش، ساکت، بی روح، بی حس، بی حرکت، قدیمی، ازیادرفته، فراموش شده، آب دیده، تیره، کدر، تار، ازبین رفته، نابودشده، تباه شده، بایر، ناکشته، خشک، خشکیده

متضاد مرده: حی، زنده

معنی انگلیسی:
decedent, dead, deceased, defunct, departed, drab, extinct, [adj.] dead, [med.] necrosed, necrotic, asleep, fallen, gone, lifeless, stark, dead person, [c.p.] dummy, stillborn

لغت نامه دهخدا

( مردة ) مردة. [ م َ رَدْ دَ ] ( ع اِ ) فایده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) .

مردة. [ م َ رَ دَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مارد. متمردان وسرکشان. رجوع به مارد و مَرَدَه ( ماده بعد ) شود.
مرده. [ م َ رَ دَ ] ( ع ص ، اِ ) مردة. ج ِ مارد. متمردان و سرکشان : میان او و طواغیت آن ملاعین و مرده آن شیاطین کارزارهائی رفت که ذکر آن بر صفحات ایام تا قیامت باقی خواهد بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 16 ). رجوع به مارد شود. || فارسی زبانان گاهی این جمع را بر مرید بندند چون قصد طعنی کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در تداول مرده به معنی مریدان مستعمل است و آن را جمع مرید پنداشته اند.

مرده. [ م ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) فوت کرده. درگذشته. متوفی. که جان از کالبدش بدر رفته است. هالک. وفات کرده. میت :
مرده نشودزنده زنده به ستودان شد
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد.
رودکی.
وآن مردگان در آن چهار دیوار بماندند سالیان بسیار. ( ترجمه طبری بلعمی ). و ایشان [ خرخیزیان ] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند. ( حدود العالم ). صقلابیان مرده را بسوزانند. ( حدود العالم ).
هر که را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
بر آمد ز زابلستان رستخیز
زمین مرده را بانگ برزد که خیز.
فردوسی.
از آن کار پر درد شد گرگسار
کجا زنده شد مرده اسفندیار.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ، 15، 1806 ).
به کین جستن مرده ناپدید
سر زندگان چند خواهی برید.
فردوسی.
چه مرده و چه خفته که بیدار نباشی
آن را چه دلیل آری و این را چه جواب است.
منوچهری.
بود مرده هر کس که نادان بود
که بیدانشی مردن جان بود.
اسدی.
مرگ جهل است و زندگی دانش
مرده نادان و زنده دانایان.
ناصرخسرو.
نشنودی آن مثل که زند عامه
مرده به از بکام عدوزسته.
ناصرخسرو.
آب خدا آنکه مرده زنده بدو کرد
آن پسر بی پدر برادر شمعون.
ناصرخسرو.
عالم همه بهشت ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده تنها به گور تنگ.
عمعق.
ور نیاید برون تو مرده ش دان
در شکم یا که نیست خود بچه آن.
بهاءالدین ولد.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- جانوری که بیجان شده فوت کرده در گذشته مقابل زنده : و چون شراب با زنان همی داد بخوردندی و همی فتادندی مرده . ۲ - بی حس و حرکت بی رمق جمع : مردگان . ۳ - خاموش : یاد آر ز شمع مرده یاد آر . ( دهخدا . مجموع. اشعار ) یا مرد. چیزی . عاشق آن واله وشیدای وی : زان لب که مرد. نفسش آب زندگی است دشنام خشک هم بدعاگو نمی رسد . ( سالک قزوینی )
شجاع بهادر

فرهنگ معین

(مُ دِ ) (اِمف . ) بی جان ، فوت شده . ج . مردگان .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ زنده] انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان.
۲. (قید ) [عامیانه، مجاز] بی حس و حرکت.
۳. (صفت ) [مجاز] نابودشده.
۴. [قدیمی، مجاز] بسیارشیفته، عاشق.
۵. (صفت ) [قدیمی، مجاز] خاموش شده.
۶. (صفت ) [قدیمی، مجاز] خشک، لم یزرع.
۱. [جمعِ مارِد] = مارِد
۲. [جمعِ مرید] = مَرید

گویش مازنی

/merde/ مرده – بی جان – نوعی بازی که در مراسم عروسی انجام گیرددر این بازی یک نفر خود را به صورت مرده در آورده و روی زمین دراز کشدسپس شخصی دیگری به شکلی خاص او را بلند نموده و از پشت سر خود رها نماید

واژه نامه بختیاریکا

کشته قضا

دانشنامه عمومی

مرده (آلبوم یانگ فادرز). مرده ( انگلیسی: Dead ) آلبومی از گروه یانگ فادرز است که در بیست و دومین دوره جایزه موسیقی مرکوری در لندن، جایزه بهترین آلبوم دوازده ماه گذشته را به دست آورد. این آلبوم شامل ۱۱ ترانه است. [ ۱]
عکس مرده (آلبوم یانگ فادرز)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

میت

مترادف ها

defunct (اسم)
مرده

defunct (صفت)
تمام شده، مرده، از بین رفته، درگذشته

extinct (صفت)
تمام شده، مرده، از بین رفته، منقرض، خاموش، معدوم، منسوخه، خاموش شده

dead (صفت)
کهنه، بی روح، بی حس، مرده

vapid (صفت)
خنک، بی روح، بی مزه، بی حس، مرده، بی حرکت

exanimate (صفت)
بی روح، بی جان، مرده، جامد، کسل، دل مرده و بی روح

deceased (صفت)
مرده، مرحوم

lifeless (صفت)
مرده، عاری از زندگی

فارسی به عربی

منقرض , میة , میت

پیشنهاد کاربران

مَرد ؛
اطلاق کلمه ی مرد برای جنس مذکر با نقش اجتماعی بیشتری که دارد در قانون و قواعد ایجاد کلمات از جهت نیاز به اراده ی فیزیکی و مادی بیشتری می باشد که برای تأمین معاش و گردش امورات زندگی به عهده ی مرد به آن نیاز بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

فلذا کلمات مرتبط با یک مفهوم مشترک با کلمه ی مرد در جایگاه های کاربردی مختلف به لحاظ وجود پیوندهای آوایی با مفاهیم عبارتند از مرد مردم مراد مرید اراده تردد تردید ترد رود
حرف ( ر ) با ذات آوایی خاص و تکرار گونه ی خودش که از ابزارهای ایجاد حروف واقع شده در دهان منطبق بر عالم واقع در کلمات فوق که نماد وجود یک انرژی مستمر و دارای جریان در ساختمان کلمات می باشد در واقع بُن مصدر دو حرفی کلمه ی ( رد ) می باشد یعنی حرف اصلی تر در کلمه ی رد حرف ر می باشد و این تعریف و مفهوم در کلمات بسیار زیادی مثل رود رعد روان رونق راه ردیف رهایی رقص اَرّه اداره امور و. . . قابل مشاهده است.
به گونه ای که حرف ر با مفهوم انرژی در کلمه ی آر آذر آگر در سه بُعد انرژی نور و گرما در مفهوم کلمه ی اراده مرتبط با کلمه ی آرش آراد آرد آردش با ریخت ارتش و. . . قابل مشاهده است.
کلمه ی مَرد با دو کلمه ی مارد و مُرید در دو جهتِ از تحمیل اراده و قبول اراده یا سرکش بودن از جهت تحمیل اراده و مطیع بودن از جهت اطاعت امر برای محقق شدن اراده ی کسی از خودش مفهوم ایجاد می کند.
از طریق قانون مُصوِّت ها با مُصَوِّت حرف ( ُ ) در کلمه ی مُرده از جهتِ داده شدن و گرفته شدن اراده از جانب پروردگار عالم دارای معنا و مفهوم می باشد که در تعاریف کهن و تفاسیر باستان برای کلمه ی مَرد به معنی فانی و موجود فنا شونده از جهت وجود مفهوم انطباقی مُردن برای کلمه ی مَرد و مَردم می باشد.
نمونه ی مشابه این قانون با مُصوِّت حرف ( ُ ) که نماد وجود و برقراری چرخه در مفاهیم کلمات می باشد و ایجاد می کند در کلمه ی جُبّه به عنوان یک پوشش به معنی کت در اصطلاح کت و شلوار یا در مورد پوسته ی زمین از جهت حفظ جریان انرژی در درون چیزی با مفهوم گرفتن و بازگردانی قابل مشاهده است.
هرچند مصوت ها در زبان فارسی معیار نقش واژه شناختی و آوایی دارند ولی و اما تغییر مصوت به خودی خود و به تنهایی در همه ی موارد مخصوصاً در خصوص مستندات تاریخی معمولاً معنای بنیادین ریشه را تعیین نمی کند.
در خصوص حرف کلیدی ( ر ) در کلمات فوق در مورد کلمه ی رود به معنی جریان در حال تردد و رد شدن با مُصوِّت ( او ) که نماد وجود حرکت و جریان برای انرژی می باشد که در کلماتی مثل سود صعود فرود هبوط عبور سوت شوت و. . . قابل مشاهده است.
نمی شود تعاریف فوق را برای کلمه ی مرد و کلمات هم خانواده یک تعریف مطلقا صحیحی دانست و ادعا کرد ولی مشاهداتی که از وجود یک پیوند میان مفهوم کلمات و آوای آنها و انطباقشان با واقعیت دیده می شود نشان دهنده ی وجود یک حقیقتی در پس پرده برای مهندسی و طراحی بسیار حساب شده کلمات می باشد که نیاز به تحقیقات و جستجو و تفکر بیشتری به خود در این زمینه می طلبد.

بی نور ، خاموش
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
مردهمردهمردهمردهمرده
معنی مرده آسمان من یعنی زن فوت شده
پایانش
واژه مرده
معادل ابجد 249
تعداد حروف 4
تلفظ marade
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [قدیمی]
مختصات ( مُ دِ ) ( اِمف . )
آواشناسی morde
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع
واژه مرده از ریشه ی واژه ی پارسی مردن است.
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه مردن
معادل ابجد 294
تعداد حروف 4
تلفظ mordan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: murtan]
مختصات ( مُ دَ ) [ په . ] ( مص ل . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار

بی جان
مرده به ترکی: اؤلو
مرده ی کسی یا چیزی بودن : عاشق او بودن و به خاطر آن به مرگ حاضر شدن.
مرده ی گور بود در نخچیر
مرده را کی بود زگور گزیر
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۵۰.

مرده: در پهلوی مرتگ murtag بوده است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 221. )
به مرده در زبان ترکی" اؤلو " گفته می شود . از مصدر" اؤلمک" به معنی مردن
قبیر صاندیقا ( قبرستانا ) گئدن اولو قایتماز .
...
[مشاهده متن کامل]

ترجمه:
مرده ای که به قبرستان برود دوباره بر نمی گردد
شعر:
مال و ملک خویش را در مکر نا اهلان مباز
سوی قبرستان روان شد بر نگردد مرده باز ( علی باقری )