گویی مرا که گوهر دیوان از آتش است
دیوان این زمان همه از گل مخمرند.
ناصرخسرو ( دیوان ص 121 ).
انصاف ده که آدم ثانی است مقتفی در طینت است نور یداﷲ مخمرش.
خاقانی ( دیوان ایضاً ص 221 ).
اگر تو آب و گلی همچنانکه سایر خلق گل بهشت مخمر به آب حیوانی.
سعدی.
و مقرر و مخمر است که هر کس بیخ خشک کاشت به اجتنای ثمرتش بهره مند گشت... ( جهانگشای جوینی ).- مخمر شدن ؛ سرشته شدن :
تا اربعین بروجش زینت نیافت آدم
در اربعین صباحش طینت نشد مخمر.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 188 ).
- مخمر کردن ؛ سرشتن : چون طبع را مخمر کردی به زهد و پند
زان گفته ها چو موی برون آئی از خمیر.
سوزنی ( دیوان ص 172 ).
عدل تو در طینت آدم مخمر کرد حق تا برآری خلق را از ظلم چون موی از خمیر.
سوزنی.
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند.
حافظ.
|| پوشیده و پوشانیده. ( دهار چ بنیاد فرهنگ ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خماردار. ( ناظم الاطباء ). || خمیر ورآمده. ( از فرهنگ جانسون ). || نیم مست از شراب. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || تیار. ( آنندراج ) ( غیاث ). تیار و مهیا و آماده. ( ناظم الاطباء ).- مخمر شدن ؛ تیار شدن و آماده و مهیا گشتن.( ناظم الاطباء ).
مخمر. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) پوشاننده و پنهان کننده شهادت. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || کسی که می رساند خمیر را. || کسی که دریافت می کند و چیزی به یاد می گذارد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه عطا می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آنکه داخل می شود. || آنکه کینه می ورزد و کینه ور. || زمین بسیارخمر که در آن می فراوان بود. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مخمر. [ م ُ خ َم ْ م ِ ] ( ع ص ) پوشاننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || می گر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). می گر و کسی که شراب می سازد. ( ناظم الاطباء ). || کسی که خمیر می کند و خباز و نانوا. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تخمیرکننده. آنکه موجب تخمیر میشود، مانند پاره ای باکتریها و قارچها و آنزیم ها. و رجوع به تخمیر شود.بیشتر بخوانید ...