[ویکی اهل البیت] محمد بن مسلم مردی ثروتمند و از بزرگان اصحاب باقرین علیهماالسلام و از حواریین ایشان و از مخبتین و اورع و افقه مردم و از وجوه اصحاب کوفه است.
روایت شده که چهار سال در مدینه اقامت نمود و از خدمت حضرت امام باقر علیه السلام استفاده احکام دینی و معارف یقینی می نمود و بعد از آن حضرت امام صادق علیه السلام استفاده حقایق می نمود و از او روایت شده که گفته سی هزار حدیث از حضرت باقر علیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام اخذ کرده ام.
و روایت شده که ثقه جلیل القدر عبدالله بن ابی یعفور خدمت حضرت صادق علیه السلام عرضه می دارد که برای من ممکن نمی شود همیشه خدمت شما برسم و بسا مردی از اصحاب ما بیاید نزد من و از من مسأله ای بپرسد و نیست نزد من جواب هر سؤالی که از من می پرسند چه بکنم؟ فرمود: چه مانع است تو را از محمد بن مسلم، پس به درستی که او اخذ کرده از پدرم و نزد او وجیه بوده.و روایت شده از محمد بن مسلم که گفت: شبی در پشت بام خود خوابیده بودم شنیدم که کسی در خانه مرا می زند پس آواز دادم که کیست؟ گفت: منم کنیزک تو رحمک الله من به کنار بام رفتم و سر کشیدم دیدم که زنی ایستاده است چون مرا دید گفت: دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاییدن گرفت و نازاییده به آن درد بمرد و فرزند در شکم او حرکت می کند چکار باید کرد و حکم صاحب شرع در این باب چیست؟ پس به او گفتم: ای امة الله! مثل این مسأله را روزی از حضرت امام محمدباقر علیه السلام پرسیدند آن حضرت فرمود که شکم مرده را بشکافند و فرزند را بیرون آرند تو چنان کن، بعد از آن به او گفتم که ای امة الله! من مرده ام که در زاویه صاحب رأی و قیاس است جهت حکم این مسأله رفته بودم گفت که من در این مسأله چیزی نمی دانم. نزد محمد بن مسلم ثقفی برو که او تو را از حکم این مسأله خبر خواهد داد و هرگاه تو را در این مسأله فتوی دهد تو نزد من باز آی و مرا خبر ده، پس به او گفتم: برو به سلامت، و چون صباح شد به مسجد رفتم دیدم که ابوحنیفه نشسته و همان مسأله را با اصحاب خود در میان دارد و از ایشان سؤال می کند و می خواهد که آن چه که از من در جواب این مسأله به او رسیده به نام خود اظهار کند، پس از گوشه مسجد تنحنحی کردم ابوحنیفه گفت: خدا بیامرزد تو را بگذار ما را که یک لحظه زندگانی کنیم.
و از زراره رضی الله عنه، روایت است که وقتی ابوکریبه ازدی و محمد بن مسلم ثقفی جهت ادای شهادتی نزد (شریک) قاضی کوفه آمدند، (شریک) زمانی در صورت ایشان تأمل نمود آثار صلاح و تقوی و عبادت در ناصیه ایشان دید گفت: جعفریان و فاطمیان یعنی این دو نفر از شیعیان حضرت جعفر و فاطمه و منسوب به این خانواده هستند، ایشان گریستند، (شریک) سبب گریه ایشان پرسید، فرمودند: برای این که ما را شمردی از شیعیان و جزء مردمانی گرفتی که راضی نمی شوند ما را برادران خود بگیرند به جهت آن چه مشاهده می کنند از سخافت و کمی ورع ما و هم نسبت دادید به کسی که راضی نمی شود که امثال ما را از شیعه خود بگیرد، پس اگر تفضل نمود و ما را قبول فرمود پس بر ما منت نهاده و تفضل فرموده. (شریک) تبسم کرد و گفت: هرگاه مرد در دنیا پیدا می شود باید مانند شما بوده باشد.
و وارد شده که محمد بن مسلم مردی مالدار و جلیل بود، حضرت باقر علیه السلام به وی فرمود: تواضع کن ای محمد! پس در کوفه زنبیلی پر از خرما برداشت و ترازویی بر دست گرفت و بر در مسجد نشست و مشغول خرمافروشی شد. قوم او به نزد او جمع شدند و گفتند: این کار تو باعث فضیحت ما است! فرمود: مولای من مرا امر فرموده به چیزی که من دست از آن بر نخواهم داشت، گفتند: اگر لاعلاج خواهی کسبی کنی پس در دکان آردفروشی بنشین، پس برای او سنگ آسیا و شتری مهیا کردند که گندم و جو آرد کند و بفروشد محمد قبول کرد و از این جهت است که او را (طحان) گفتند، در سنه یک صد و پنجاه وفات کرد.
روایت شده که چهار سال در مدینه اقامت نمود و از خدمت حضرت امام باقر علیه السلام استفاده احکام دینی و معارف یقینی می نمود و بعد از آن حضرت امام صادق علیه السلام استفاده حقایق می نمود و از او روایت شده که گفته سی هزار حدیث از حضرت باقر علیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام اخذ کرده ام.
و روایت شده که ثقه جلیل القدر عبدالله بن ابی یعفور خدمت حضرت صادق علیه السلام عرضه می دارد که برای من ممکن نمی شود همیشه خدمت شما برسم و بسا مردی از اصحاب ما بیاید نزد من و از من مسأله ای بپرسد و نیست نزد من جواب هر سؤالی که از من می پرسند چه بکنم؟ فرمود: چه مانع است تو را از محمد بن مسلم، پس به درستی که او اخذ کرده از پدرم و نزد او وجیه بوده.و روایت شده از محمد بن مسلم که گفت: شبی در پشت بام خود خوابیده بودم شنیدم که کسی در خانه مرا می زند پس آواز دادم که کیست؟ گفت: منم کنیزک تو رحمک الله من به کنار بام رفتم و سر کشیدم دیدم که زنی ایستاده است چون مرا دید گفت: دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاییدن گرفت و نازاییده به آن درد بمرد و فرزند در شکم او حرکت می کند چکار باید کرد و حکم صاحب شرع در این باب چیست؟ پس به او گفتم: ای امة الله! مثل این مسأله را روزی از حضرت امام محمدباقر علیه السلام پرسیدند آن حضرت فرمود که شکم مرده را بشکافند و فرزند را بیرون آرند تو چنان کن، بعد از آن به او گفتم که ای امة الله! من مرده ام که در زاویه صاحب رأی و قیاس است جهت حکم این مسأله رفته بودم گفت که من در این مسأله چیزی نمی دانم. نزد محمد بن مسلم ثقفی برو که او تو را از حکم این مسأله خبر خواهد داد و هرگاه تو را در این مسأله فتوی دهد تو نزد من باز آی و مرا خبر ده، پس به او گفتم: برو به سلامت، و چون صباح شد به مسجد رفتم دیدم که ابوحنیفه نشسته و همان مسأله را با اصحاب خود در میان دارد و از ایشان سؤال می کند و می خواهد که آن چه که از من در جواب این مسأله به او رسیده به نام خود اظهار کند، پس از گوشه مسجد تنحنحی کردم ابوحنیفه گفت: خدا بیامرزد تو را بگذار ما را که یک لحظه زندگانی کنیم.
و از زراره رضی الله عنه، روایت است که وقتی ابوکریبه ازدی و محمد بن مسلم ثقفی جهت ادای شهادتی نزد (شریک) قاضی کوفه آمدند، (شریک) زمانی در صورت ایشان تأمل نمود آثار صلاح و تقوی و عبادت در ناصیه ایشان دید گفت: جعفریان و فاطمیان یعنی این دو نفر از شیعیان حضرت جعفر و فاطمه و منسوب به این خانواده هستند، ایشان گریستند، (شریک) سبب گریه ایشان پرسید، فرمودند: برای این که ما را شمردی از شیعیان و جزء مردمانی گرفتی که راضی نمی شوند ما را برادران خود بگیرند به جهت آن چه مشاهده می کنند از سخافت و کمی ورع ما و هم نسبت دادید به کسی که راضی نمی شود که امثال ما را از شیعه خود بگیرد، پس اگر تفضل نمود و ما را قبول فرمود پس بر ما منت نهاده و تفضل فرموده. (شریک) تبسم کرد و گفت: هرگاه مرد در دنیا پیدا می شود باید مانند شما بوده باشد.
و وارد شده که محمد بن مسلم مردی مالدار و جلیل بود، حضرت باقر علیه السلام به وی فرمود: تواضع کن ای محمد! پس در کوفه زنبیلی پر از خرما برداشت و ترازویی بر دست گرفت و بر در مسجد نشست و مشغول خرمافروشی شد. قوم او به نزد او جمع شدند و گفتند: این کار تو باعث فضیحت ما است! فرمود: مولای من مرا امر فرموده به چیزی که من دست از آن بر نخواهم داشت، گفتند: اگر لاعلاج خواهی کسبی کنی پس در دکان آردفروشی بنشین، پس برای او سنگ آسیا و شتری مهیا کردند که گندم و جو آرد کند و بفروشد محمد قبول کرد و از این جهت است که او را (طحان) گفتند، در سنه یک صد و پنجاه وفات کرد.
wikiahlb: محمد_بن_مسلم_بن_رباح