محترم
/mohtaram/
مترادف محترم: ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، موقر
متضاد محترم: بی حیثیت، خوار
برابر پارسی: ارجمند، ارج مند، بزرگوار، گرامی، والا
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: با عزت و اعتبار، مورد تکریم، قابل احترام، عزیز و گرامی، ( در قدیم ) دارای حرمت و مقدس
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم دختر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
بدین جوی حرمت که مرد خرد
بدین شد سوی مردمان محترم.
ناصرخسرو.
و نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم. ( کلیله و دمنه ). پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرماید... به وسایل مقبول محترم باشند. ( کلیله و دمنه ).کرم کن بجای من ای محترم
که مولای من بود ز اهل کرم.
سعدی.
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست تا هواخواه تو شد فر همایی دارد.
حافظ.
|| پاک و مقدس و عزیز. ( ناظم الاطباء ). || این کلمه صفت اشیاء نیز آید : هیرک دیهی بزرگ است و رباطی محترم آنجا است. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 139 ).محترم. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) حرمت دارنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کسی که احترام می کند. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
حرمت دارنده احترام کننده جمع : محترمین .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام
قابل پرستش، محترم، شایسته احترام
معزز، عالیجناب، محترم، ابرومند، قابل احترام
عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام
ارجمند، مقدس، محترم، قابل احترام
محترم
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
میتوان بجای واژه تازی احترام آزرم را بکار برد
احترام، آزرم، آزرمش
محترم، با آزرم، آزرمنده
احترام گذاشت، آزرمید
محترمانه، آزرمانه
احترام، آزرم، آزرمش
محترم، با آزرم، آزرمنده
احترام گذاشت، آزرمید
محترمانه، آزرمانه
سلام محترم قرار نیست که فقط برا خانما بکار بره. محترم اسم پسرانه بوده قدیم و دخترونش محترمه میشده که اشتباه همونو بدون مونث ساختن گذاشتن رو دختر. محترم اسم خیلی پسراس اما محترمه میشه دخترونه این اسم
صاحب مکانت ؛ ارجمند. محترم.
ارزشمند و لایق پذیرش
قابل توجه و اعتنا
مایه ور
محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه :
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
|| باشکوه. مجلل. عالی :
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
|| گرانبها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی.
محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه :
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
|| باشکوه. مجلل. عالی :
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
|| گرانبها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی.
سنایا از بنواژه ( مصدر ) سناییدن
سناییدن سناینده سناییده سنایا سنایان سنایمند سنایگر سنایال سنایپاد مهسنای ( بسیار سنایمند ) سناینگ ( بسیار سنایمند )
اینهم گوشه ی خردی از وند های پارسی که میشود از سناییدن و سنایش ساخت.
ایرانی بخود بیا و بزبانت ببال که تواناترین زبان جهان است.
سناییدن سناینده سناییده سنایا سنایان سنایمند سنایگر سنایال سنایپاد مهسنای ( بسیار سنایمند ) سناینگ ( بسیار سنایمند )
اینهم گوشه ی خردی از وند های پارسی که میشود از سناییدن و سنایش ساخت.
ایرانی بخود بیا و بزبانت ببال که تواناترین زبان جهان است.
سنایشمند هم زیبا است
رفتار محترمانه
بزرگوار، ارجمند، کسی که احترامش واجب
گرامی
در پارسی " آزرم دار ، فرنافت " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
متشخص
موقر
این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آزَرمیک می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)