مثله

/mosle/

مترادف مثله: بریدن گوش یا بینی، شکنجه، عقوبت، آفت

معنی انگلیسی:
exemplary punishment

لغت نامه دهخدا

( مثلة ) مثلة. [ م َ ث ُ ل َ / م َ ل َ ] ( ع اِ ) عقوبت. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ). || کاری که بدان عبرت گیرند. ج ، مثولات ، مَثُلات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عذابی که در قرون گذشته به کسی رسیده باشد و بدان عبرت گیرند. ج ، مَثُلات. ( از اقرب الموارد ). || قطع گوش و بینی و دیگری از اعضاء. ( ناظم الاطباء ).

مثلة. [ م ُ ل َ ] ( ع مص ) عقوبت کردن و عبرت دیگران گردانیدن. مَثل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || گوش و بینی بریدن. ( منتهی الارب ). و رجوع به مثله شود. || گوش و بینی بریدگی ، اسم مصدر است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مثله شود. || ( اِ ) آفت. ( اقرب الموارد ).
مثله. [ م ُ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، مص ) گوش و بینی بریدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) : اما بباید دانست که مردمان از شما ترسیده شده اند بدانچه رفته است تا این غایت به جاهای دیگر از غارت و مثله و کشتن و گردن زدن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563 ). در آن کس نگاه کرد که سزاوار زجر و تعزیر آمدو او در حال آن کسی که به مثله و امثال آن نکال و عقوبت گرفتار بود... ( مرزبان نامه چ قزوینی چ 3 ص 292 ). از عقوبت شکنجه و مثله ناله و تضرع مسکینان و آه دود آسای خلقان به آسمان می رسد. ( جهانگشای جوینی ).
هشت روزی اندر این خط تن زنید
وز برون مثله تماشا می کنید.
مولوی.
و رجوع به مُثلَة شود. || عقوبت کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( ص ) این مصدر به معنی اسم مفعول مستعمل می شود چنانکه خلق به معنی مخلوق. ( غیاث ) ( آنندراج ). گوش و بینی بریده شده. || عقوبت کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || در بعضی کتب به معنی اعضای بریده شده و دم بریده شده و پوست برکنده و موی تن برکنده نیز نوشته اند.( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آفت، عقوبت، شنکجه، بریدن گوش یابینی یالب کسی هنگام شکنجه کردن
مانند او نظیر آن ( در مورد مذکر )
عقوبت کردن

فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . مثلة ] (اِ. ) گوش و بینی بریده شده .

فرهنگ عمید

۱. بریدن گوش، بینی، یا لب کسی به عنوان شکنجه.
۲. [قدیمی] بریده شدن گوش، بینی، یا لب کسی.
۳. (صفت ) [قدیمی] ویژگی شخص مثله شده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مثله بمعنای بریدن اعضای بدن برای شکنجه دادن است.
مثلة در لغت به معنی عقوبت، آفت، صدمه واردکردن، شکنجه دادن، و بریدن گوش و بینی کسی آمده است.
معنای اصطلاحی مثله
در اصطلاح فقها پاره کردن اعضا و گوشت و پوست مقتول را گویند.
مثله در کلام پیامبر اکرم
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود:«ایَّاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ» «بپرهیزید از بریدن عضوی، هر چند از جسم سگ هاری باشد.»
احکام مثله کردن
...

[ویکی الکتاب] معنی مِّثْلِهِ: مثل آن - مانند آن
معنی مُصْلِحِ: اصلاحگر- اصلاح کننده
معنی مَثُلَاتُ: عقوبتها (جمع مَثـُله)
ریشه کلمه:
مثل (۱۶۹ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

پیشنهاد کاربران

مثله ( واژۀ عربی، از لاتین: mutilus ) به آسیب شدید به بدن اشاره دارد که تأثیر مخربی بر کیفیت زندگی فرد دارد. همچنین می تواند به تغییرهایی اشاره کند که چیزی را پست، زشت، ناکارآمد یا ناقص می کند. در دوران مدرن، این اصطلاح بار معنایی منفی دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

برخی از گروه های نژادی آیین مثله، مانند خراش دادن بدن، سوزاندن، شلاق زدن، خالکوبی و پیچاندن، به عنوان بخشی از مراسم تصویب شده دارند. در برخی موارد، ، این واژه ممکن است برای پیکر مردگان، مانند سربازان مثله شده پس از کشتن آنها توسط دشمن نیز رخ دهد. اخته کردن نیز بخشی از مثله پنداشته می شود.

مثله
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/مثله
Dismemberment
مُثلِه کردن در فرهنگ معین بدین شکل آمده است :
( مثله کردن مُ لِ . کَ دَ )
[ ع - فارسی ]
( مصدر متعدی )
۱ - گوش هاوبینی کسی را بریدن.
۲ - شکنجه دادن
عقوبت کردن.
یعنی قطع عضو کردن به منظور شکنجه ( عموما بریدن گوش و بینی )
...
[مشاهده متن کامل]

Dismember - Disjoint - Amputate - Cut into pieces - Disassemble - Mutilate
◀️ پس از مرگ حمزه، هند بدن حمزه را مثله کرد و جگر او را به دندان گرفت
After Hamza's death, India amputated Hamza's body and gouged out Hamza's liver and bit into it. but she was unable to swallow the bite and spat it out
جگر حمزه را بیرون آورد و گاز گرفت. اما او قادر به قورت دادن نیش نبود و آن را تف کرد
After the battle, Hind and the women went to mutilate the corpses of the dead Muslims. They cut off noses and ears and made them into necklaces and anklets ( Hind gave hers to Wahshi )

در معنی مصطلحش یعنی به حکم شرع، زنده، زنده اعضای بدن کسی را به نیت تنبیه قطع کردن
بخش بخش کردن بدن فردی در قالب شکنجه.
تکه تکه کردن
قصابی کردن، سلاخی کردن ، بریدن اندام

بپرس