مثل

/masal/

مترادف مثل: الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا، حکم، فرمان، تصویر، تمثال، مثل ها | حکایت، افسانه، قصه، پند، اندرز، عبرت، ضرب المثل، مثال، نمونه، حالت، وضعیت

برابر پارسی: زبانزد، افسانه، داستان، مانند، نمونه، همانند، همتا، همسان، همسنگ | ( مَثَل ) وانشان، نمون و سان، نمون ، سان | ( مِثل ) همسان

معنی انگلیسی:
as, like, accordingly, likeness, peer, match, ideas, parable, proverb, example, adage, akin, ilk, like _, saw, up, parabel, picture

لغت نامه دهخدا

مثل. [ م َ ث َ ] ( ع اِ ) مانند. همتا. ج ، امثال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شبه. نظیر. ( از اقرب الموارد ). همتا. ( ناظم الاطباء ) :
چون دل از دست بدادی مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه خلق عنانش.
سعدی.
- مثل اعلی ؛ نمونه عالی. نمونه بارز. صنم عقلی.و رجوع به صنم عقلی شود.
|| مثال. ( ناظم الاطباء ) :
یک مثل ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
دست کآن لرزان بود از ارتعاش
و آنکه دستی را تولرزانی ز جاش
هر دو جنبش آفریده حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس.
( مثنوی چ خاور ص 32 ).
|| صفت و منه قوله تعالی : مثل الجنة التی وُعِدَ المتقون . || حدیث. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دلیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حجت و گویند اقام له مثلا. ( از اقرب الموارد ). || داستان. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داستان و قصه. ( ناظم الاطباء ). افسانه.فسانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : رای هند فرمود برهمن را که بیان کن از جهت من مثل دو تن که به یکدیگر دوستی دارند. ( کلیله و دمنه ).
هان و هان تا ز خری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست
که خری را به عروسی بردند
خر بخندید و شد از قهقهه سست.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 836 ).
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
شیرین مثلی بشنو با عقل بپیوند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 759 ).
صورت حال و خصم خاقانی
مثل مار و باغبان افتاد.
خاقانی.
آن مثل خواندی که مرغ خانگی
دانه ای در خورد و پس گوهر بزاد.
خاقانی.
گر از سعد زنگی مثل ماند یاد
فلک یاور سعد بوبکر باد.
( بوستان ).
|| وصف حال و حکایت و افسانه و داستان و قصه مشهور شده که برای ایضاح مطلب آورند. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ). علمای بلاغت گویند که مثل در محاورات حکم برهان دارد در عقلیات. ( آنندراج ). سخن سایر فاشی الاستعمال که در مضرب و مورد خود ممثل شده باشد و مراد از مورد آن حالت اصلی است که سخن بدان مناسبت وارد شده است و مراداز مضرب حالت شبیه بدان است که از آن سخن اراده می گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). علاقه شباهت چون میان دو جمله باشد آن را تمثیل نامند و چون تشبیه فاشی الاستعمال و شایع باشد آن را مثل خوانند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح ادبا مثل نوع خاصی است که آن را به فارسی داستان و گاهی به تخفیف دَستان می گویند و داستان در فارسی میان دو معنی مثل و افسانه مشترک است. در تعریف مثل یا داستان ائمه ادب عربی و فارسی به رسم و عادتی که در تعریف مصطلحات علمی و ادبی دارند شناساندن به حد یا رسم را در نظر گرفته و بارعایت این منظور عبارات مختلف را آورده اند. ابوالعباس محمدبن یزید معروف به مبرد ( متوفی در سال 285 هَ. ق. ) مثل را از مثول به معنی مشابهت و همانندی گرفته و چنین تعریف کرده است که مثل سخنی رایج و شایع است که بوسیله آن حالی دوم را به حالی اول یعنی حالتی را که اخیراً حادث شده است به حالتی که پیش از آن حادث شده و شبیه به آن است تشبیه کنند چنانکه درباره ٔصنعتگر یا صاحب کالایی که از حاصل صنعت یا کالای خود در نهایت احتیاجی که به آن دارد استفاده نمی کند می گویند کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد و به گفتن این سخن حالت آن شخص را به حالت کوزه گری که پیش از او وجود داشته و از کوزه شکسته آب میخورده است تشبیه می کنند. دیگری مثل را از مثول به معنی راست ایستاده و بر پای بودن گرفته و گفته است : مثل حکمی است که درستی و راستیش نزد همه عقول مسلم و ممثل یعنی راست ایستاده باشد. ابویوسف یعقوب بن سکیت معروف به ابن السکیت ( متوفی در سال 244 هَ. ق. ) مثل را مانند مبرد از مثول به معنی مشابهت گرفته و در تعریفش گفته است : مثل جمله ای است که با مثل خود در لفظ مختلف و در معنی متحد باشد مانند مثل کوزه گر که اگر درباره خیاطی که جامه اش پاره است گفته شود معنی و مفادش با معنی و مفاد این جمله که فلان با اینکه خیاط است جامه پاره می پوشد یکی است ، لیکن لفظ آن دو جمله مختلف است. ابواسحاق ابراهیم بن سیار، معروف به نظام گوید در مثل چهار چیز مجتمع است که در سخنان دیگر باهم جمع نمی شود وآن عبارت است از کوتاهی و کمی لفظ و روشنی معنی و خوبی تشبیه و لطف کنایه و این آخرین پایه بلاغت سخن است که بالاتر از آن ممکن و متصور نیست. ابوعبید قاسم بن سلام ( متوفی در سال 223 هَ. ق. ) درباره امثال عرب گوید: مثل رشته و شعبه ای از فلسفه و حکمت عرب در زمان جاهلیت و عصر اسلام است که در اثنای سخن می آورند و بوسیله آن مقصود خود را به کنایه که - ابلغ از تصریح است - ادا می کنند و در امثال سه وصف مطلوب که اختصار لفظ و صحت معنی و حسن تشبیه باشد مجتمع است. و اما دانشمندان اروپا اغلب مثل را بجای تحدید، توصیف کرده و برخی هم به تحدید و تعریف آن پرداخته اند و سخنان چند تن از آنها را نقل می کنیم : «سینیسیوس اریستاتل » فیلسوف یونانی ( 370-413م. ) گوید مثل اثری از بنای درهم شکسته و فروریخته فلسفه قدیم است که از میان ویرانه های بی حد و شمار آن بنا نمودار و بسبب اختصار لفظ و روشنی معنی و آسانی تلفظ باقی و پایدار مانده و از خاطرها نرفته است. سروانتس شاعر معروف اسپانیولی گوید: مثل جمله کوتاهی است که از تجربه دراز تولد یافته و می یابد. لرد روسل دانشمند انگلیسی ( 1792- 1878 م. ) گوید: مثل زاده فکر یک جمع و نادره گویی یک فرد است. ملیح ترین توصیفها توصیفی است که آبه دو سَن پیر فرانسوی ( 1658-1743 م. ) کرده و گفته است : مثل آوازی است که از تجربه منعکس شده و به عبارت کوتاهتر مثل صدای ( ردالصوت ) تجربه است. از این اوصاف یا تعریفات معلوم میشود که ادبا و دانشمندان مغرب زمین هم اختصار لفظ و وضوح معنی و لطف ترکیب را از شروط مثل می دانند زیرا تا این اوصاف در عبارتی جمع نشود آن عبارت مورد قبول عامه واقع نمی شود و استعمالش در محاورات همگان شایع و رایج نمی گردد.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ماننده، نظیر، همتا، مانند، شبیه، صفت، حدیث، قصه، قول مشهورمیان مردم
(اسم ) جمع مثال مانند ها شبیه ها . یا مثل اصنام حیوانیه . ( مثل الاصنام الحیوانیه ) در فلسف. اشراق مراد رب النوع حیوان است . یا مثل افلاطونی ( افلاطونیه ) . اساس حکمت افلاطون بر این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و عوارضند و گذرنده نه اصیل و باقی و علم بر آنها تعلق نمیگیرد بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق میگیرد عالم معقولات است باین معنی که هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد و چه معنوی مانند درشتی و خردی و شجاعت و عدالت و غیر ها اصل و حقیقتی دارد که سر مشق و نمون. کامل اوست و بحواس درک نمیشود و تنها عقل آنرا در می یابد و آنرا در زبان یونانی بلفظی ادا کرده که معنی آن صورت است و حکمای ما مثال خوانده اند مثلا میگوید : مثال انسان یا انسان فی نفسه و مثال بزرگی و مثال برابری و مثال دویی یا مثال یگانگی و مثال شجاعت و مثال زیبایی یعنی آنچه بخودی خود و بذات خویش و مستقلا و مطلقا و بدرج. کمال و بطور کلی انسانیت است یا بزرگی است یا برابری یا یگانگی یا دویی یا شجاعت یا عدالت یا زیبایی است . پس افلاطون معتقد است بر اینکه هر چیز صورت یا مثالش حقیقت دارد و آن یکی است و مطلق و لا یتغیر و فارغ از زمان و مکان و ابدی و کلی است و افرادی که بحس و گمان مادر میایند نسبی و متکثر و متغیر و مقید بزمان و مکان و فانیاند و فقط پرتوی از مثل ( جمع مثال ) خود میباشند و نسبتشان بحقیقت مانند نسبت سایه است بصاحب سایه و وجود شان بواسط. بهره ایست که از مثل یعنی حقیقت خود دارند و هر چه بهر. آنها از آن بیشتر باشد بحقیقت نزدیکترند و این رای را بتمثیلی بیان کرده که معروف است و آن این است که دنیا را تشبیه بمغاره ای نموده که تنها یک منفذ دارد و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیرند و روی آنها بسوی بشن مغاره است و پشت سرشان آتشی افروخته است که به بشن پرتو انداخته و میان آنها و آتش دیواری است و کسانی پشت دیوار گذر میکنند و چیز هایی با خود دارند که بالای دیوار بر آمده و سای. آنها به بشن مغاره که اسیران رو بسوی آن دارند می افتند اسیران سایه ها را می بینند و گمان حقیقت میکنند و حال آنکه حقیقت چیز دیگری است و آنرا نمیتوانند دریابند مگر اینکه از زنجیر رهایی یافته از مغاره در آیند . پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند و سایه هایی که بسبب روشنایی آتش می بینند مانند چیز هایی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار می شود ولیکن آن چیز ها هم مانند سایه ها بی حقیقت اند و حقیقت مثل است که انسان تنها بقو. عقل و بسلوک مخصوصی آنها را ادراک تواند نمود . پس افلاطون عالم ظاهر یعنی عالم محسوس و آنرا که عامه درک میکنند مجاز میداند و حقیقت در نزد او عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد . یا مثل خیالی ( خیالیه ) . همان مثل معلقه است که از آنها تعبیر بمثل حسیه هم شده . یا مثل عقلی ( عقلیه ) . مثل نوریه را صدر الدین شیرازی مثل عقلیه نامیده . یا مثل معلق ( معلقه ) . در فلسف. صدر الدین گاهی ازین اصطلاح تعبیر بخیال منفصل شده بمناسبت آنکه مانند صور مرتسمه در خیال است که وجود آنها وجود شبحی است و از آن جهت تعبیر با شباح معلقه هم شده است . در هر حال مراد از مثل معلقه عالم اشباح است و از آن جهت موصوف باشباح اند که نمون. اجسام اند و ظل و مثل نوریه اند . یا مثل نوری ( نوریه ) . مراد همان مثل عقلانی و بقول شیخ اشراق همان مثل نوری. افلاطونی و صور علمی. حق تعالی است .
موضعی است به فلح

فرهنگ معین

(مُ ثُ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . مثال ، مانندها، شبیه ها.
(مِ ثْ ) [ ع . ] (حر رب . ) مانند، نظیر، همتا. ج . امثال . ، ~ موم : بسیار نرم . ، ~ تیر : بسیار تند. ، ~ استخوان : بسیار لاغر. ، ~ بره :بسیار رام . ، ~ شیشه : بسیار شکننده . ، ~ آدم : شایستة آدمیزاد.
(مَ ثَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سخن مشهور.۲ - داستان ، قصه . ۳ - عبرت . ۴ - پند، اندرز.

فرهنگ عمید

۱. کلامی کوتاه و کلیشه ای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است، داستان، ضرب المثل.
۲. نمونه، مثال.
۳. صفت، حالت.
۴. [قدیمی] قصه، داستان.
* مثل سائر: [قدیمی] مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل.
* مثل زدن: (مصدر لازم )
۱. ذکر کردن به موقع مَثَل.
۲. ذکر کردن مثال.
۳. [قدیمی] تشبیه کردن.
مانند، نظیر، همتا.
۱. (فلسفه ) الگوهای فناناپذیر موجودات عالم ماده.
۲. = مثال

واژه نامه بختیاریکا

جور

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَثَلُ: مَثل - مِثال - وصف - صفت (در عبارتهایی نظیر :مثل الفریقین کالاعمی و الاصم و البصیر و السمیع هل یستویان .کلمه مثل به معنای وصف است ، ولی بیشتر در مثلهای رایج در بین مردم استعمال میشود و آن این است که معنایی از معانی پوشیده و مخفی از ذهن شنونده را با ا...
معنی مِثْلُ: مانندِ - مثل ِ
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
ریشه کلمه:
مثل (۱۶۹ بار)

(بر وزن جسر) به معنی مانند نظیر و شبیه است . . . جمع آن در قرآن امثال آمده . .

دانشنامه عمومی

مثل (ادبیات). مثل ( انگلیسی: Parable ) یک داستان کوتاه، اجمالی و تعلیمی، در نثر یا نظم است که به یک یا چند درس یا اصل آموزنده اشاره کند. مثل از این جهت که از پدیده های محسوس برای نشان دادن ایده های انتزاعی استفاده می کند، مانند استعاره است. مثل به چهره های گفتاری مانند استعاره و تشبیه مربوط می شود. ممکن است گفته شود که مثل استعاره ای است که برای شکل گیری یک روایت مختصر و منسجم گسترش یافته است. [ ۱]
تفاوت مثل با حکایت و حتی افسانه در این است که در افسانه ها حیوانات، گیاهان و اشیا بی جان یا نیروهای طبیعی به عنوان شخصیت به کار گرفته می شوند، در حالی که مثل ها یک نوع تشبیه استعاری دارای شخصیت انسانی هستند. [ ۲] [ ۳]
برخی از محققان انجیل های متعارف و عهد جدید اصطلاح مثل را فقط در مثل های عیسی به کار می برند. اگرچه این محدودیت فقط برای این واژه اعمال نشده است. با این حال مثل هایی مانند بازگشت پسر مسرف برای شناخت روش تعلیم عیسی مهم است. [ ۴] [ ۵]
کتاب مقدس حاوی مثل های بی شماری در انجیل های عهد جدید است. اعتقاد برخی از محققان مانند جان پل مایر بر این است که این تمثیل ها ( حدود سده های ۲ و ۶ میلادی ) از تلمود الهام گرفته شده است. [ ۶] [ ۷]
نمونه هایی از تمثیل های عیسی شامل تمثیل سامری نیکوکار و پسر مسرف است. در عهد عتیق نیز مثل از ناتان گفته شده است. [ ۸]
در ۴۹۴ ق. م، توده های جمهوری روم در اعتراض به ظلم و ستم اشراف اعتصاب کردند و در کوهی خارج روم بست نشستند. سنا ــ نماینده و مدافع حقوق اشراف ــ نگران شد که در این تعطیلی شهر مبادا نیرویی خارجی از این وضعیت سوءاستفاده و بر شهر حمله کند. سناتورها صلاح را در آن دیدند که به هر قیمت توده ها را با خود و با اشراف آشتی بدهند و دولت شهر را از این تعطیلی دربیاورند. پس مننیوس آگریپا را، که سخنوری قابل و مورد اقبال توده ها بود، به آن کوه فرستادند. مننیوس برای توده ها مثل زیر را تعریف کرد: «فرض کنید تمامی اعضای بدن با همدیگر ناسازگار شوند و هر عضوی برای خودش کار کند و حرف خودش را بزند. آنگاه، دیگر اعضا شِکوه می کنند که چرا هر مادهٔ غذایی باید مستقیماً نصیب معده ای شود که تنها کارش مفت خوری از دسترنج بقیهٔ اعضاست. پس این اعضای ناراضی با هم توطئه ای می چینند: دستان غذایی وارد دهان نمی کنند، دهان چیزی را داخل خود نمی پذیرد، دندان ها نیز غذای دریافتی را نمی جَوَند تا شاید معده را با تحمیل گرسنگی منقاد خویش سازند. لیکن براثر این گرسنگی، خود اعضا آسیب می بینند و کل بدن از کار می افتد. آنوقت معلوم می شود که مسئولیت معده چندان هم تنبلانه نیست، و این عضو همانقدر که غذا دریافت می کند، به دیگر اعضا نیز خونی می رساند که برای زنده و قوی ماندن ضروریست. » پس چون توده ها این مثل را شنیدند، دست از اعتصاب و بست نشینی کشیده، به شهر بازگشته، با اشراف آشتی کردند. [ ۹]
عکس مثل (ادبیات)عکس مثل (ادبیات)

مثل (سیک). منظور از مِثْل سیک ( به انگلیسی: Sikh Misl ) دوازده دولت دارای حاکمیت در کنفدراسیون سیک است[ ۲] [ ۳] که در قرن هیجدهم در پنجاب ظهور کردند. این دولت ها مشترک المنافعی تشکیل دادند که «جمهوری آریستوکراتیک» توصیف شده است. [ ۴]
عکس مثل (سیک)عکس مثل (سیک)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مَثَل
یعنی شباهت داشتن چیزی به چیز دیگر. در اصطلاح، سخنی رایج است که با آن حالت موجود را به حالتی که سابق بر آن و شبیه آن بوده است، تشبیه می کنند و در واقع این مقایسه براساس تشبیه است و می توان حالت موجود را مشبّه و حالت سابق را مشبّهٌ به دانست. اختصار لفظ، وضوح معنی، حسن تشبیه و لطافت کنایه را امتیازات مثل در مقایسه با کلام عادی دانسته اند. در یک تقسیم بندی، می توان امثال را به امثال منظوم و امثال منثور تقسیم کرد. انواع مثل از دیدگاهی دیگر، عبارت اند از امثال تمثیلیّه که جملاتی مبتنی بر وقایع تاریخی، حکایت یا افسانه ای هستند مانند «دوستی خاله خرسه» که ناظر بر حکایتی در مثنوی مولوی است. و امثال حکمیّه که جمله های حکیمانه و سودمندی هستند که مورد قبول عامّه شده اند و به کار می روند، مانند: «دشمن دانا به از دوست نادان». در تقسیم بندی دیگر می توان با توجّه به جغرافیا، قدمت و نحوۀ کاربرد امثال نیز توجّه کرد. از کتاب های امثال فارسی می توان به جامع التمثیل محمّد علی حبله رودی (قرن ۱۱)، هزار و یک سخن امیرقلی خان فرزند ابراهیم خان (۱۳۳۹)، داستان نامۀ بهمنیاری از احمد بهمنیار، امثال و حکم علی اکبر دهخدا و فرهنگ امثال حسن انوری و همکارانش اشاره کرد.

جدول کلمات

اسا

مترادف ها

adage (اسم)
ضرب المثل، مثل، امثال و حکم

proverb (اسم)
ضرب المثل، مثل، مثال، گفتار حکیمانه

example (اسم)
مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق

instance (اسم)
مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه

maxim (اسم)
مثل، پند، اصل، قاعده کلی، گفته اخلاقی

exemplar (اسم)
مثل، نظیر، مثال، نمونه، نسخه، ملاک، سرمشق

like (حرف اضافه)
مثل، چنانکه، چون، سان، چنان

like (حرف ربط)
مثل

فارسی به عربی

اقوال ماثورة , مبدا , مثال , مثل , هالة

پیشنهاد کاربران

مُثُل از ناظر افلاطون که همان forms است در انگلیسی یعنی چه ؟
مثل، فارسی است متل است، مثلش این است، متلش این است.
در خیلی از گویش های ایران به جای مثل از کِر و جور و کُپ استفاده می شود
این دو پسر کِرِ هم ان
این دو پسر جورِ هم ان
این دو پسر کُپِ هم ان
فکر نکنم کُپ انگلیسی باشد چون هتا دیده ام که خیلی از افراد با سن بالا از این واژه استفاده میکنند چرا که آن ها از اینترنت و . . . تاثیر نگرفته اند ، هرچند با واژه ی کپی هم ریشه است.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه مثل
معادل ابجد 570
تعداد حروف 3
تلفظ masal
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَمثال]
مختصات ( مَ ثَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی masal
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
برنمودار ؛ شبیه. به سان :
برنمودار چرخ صندل فام
صندلی کرد شاه جامه و جام.
نظامی.
عین چیزی و بدون تفاوت با آن
مَثَل:مثل در لغت عرب هر سخنی است که حقیقتی را مجسم سازد ، و یا چیزى را توصیف کند ، و یا چیزى را به چیز دیگر تشبیه نماید .
( تفسیر نمونه ج : 19 ص : 440 )
مثل
Like
ند ، آسا
آسا
بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) .
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.
هم طویله. [ هََ طَ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) دو چهارپا که آنها را در یک آخور یا استبل بندند: دو خر را که هم طویله کنند، هم بو نشوند هم خو میشوند. || هم رشته، چه طویله به معنی سمط و رشته بود. || قرین. مقارن : اگر با متانت قلم مهابت شمشیر هم طویله نباشد. . . ( سندبادنامه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تا دری یافت هم طویله ٔ آن
شبچراغی هم از طویله ٔ آن.
نظامی.
بود از صدف دگر قبیله
ناسفته دریش هم طویله.
نظامی.
پارسا را بس اینقدر زندان
که بود هم طویله ٔ رندان.
سعدی.
|| همانند. نظیر. شبیه :
در کون هم طویله ٔ خاقانیند لیک
از نقش و فطرتند، ز نفس و فطن نیند.
خاقانی.
سیر ارچه هم طویله ٔ سوسن بود به رنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.
خاقانی.
خاقانیا هوان و هوا هم طویله اند
تا نشکنند قدر تو، بشکن هوای نان.
خاقانی.

از قبیل . . . . . . . . . . . .
در حکمِ . . . . . . . . .
چو، بسان، مانند، به نمونه
درست مثل یک پزشک
نمونه، مانند، داستان
حکایت، داستان کوتاه
مثال
حکایت، افسانه
مانند like

مانند، شبیه، ند، آسا، وار، الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا، حکم، فرمان، تصویر، تمثال، مثل ها | حکایت، افسانه، قصه، پند، اندرز، عبرت، ضرب المثل، مثال، نمونه، حالت، وضعیت
شبیه به هم - نمونه
عین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس