متعنت

لغت نامه دهخدا

متعنت.[ م ُ ت َ ع َن ْ ن ِ ] ( ع ص ) طلبکارخواری کسی. یقال جأه ُ متعنتاً؛ ای طالباً زلته ُ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سهو و خطای کسی جوینده و عیب گیرنده. ( آنندراج ) ( غیاث ). آن که خواهان خواری و ذلت کسی باشد. ( ناظم الاطباء ) : و ترا همچنین فضل است و دیانت و تقوا و امانت اما متعنتان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین ، اگر آنچه حسن سیرت تست به خلاف آن تقریر کنند. ( گلستان کلیات سعدی چ مصفا ص 23 ). و متعنتان راکه اشاره به کشتن او همی کردند گفت... ( گلستان ).

متعنت. [ م ُ ت َ ع َن ْ ن َ ] ( ع ص ) کسی که در خواری و ذلت درآمده باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تعنت شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جویند. سهو و خطای دیگری عیب گیرنده سرزنش کننده : ... تا هر نا محرم نا اهلی با سرار قدم بینانگردد و دست هر متعنتی بدریافت آن نرسد جمع : متعنتین .
کسی که در خواری و ذلت در آمده باشد

فرهنگ معین

(مُ تَ عَ نِّ ) [ ع . ] (اِفا. )آزاررسان ، آزار - دهنده .

فرهنگ عمید

آن که طعنه می زند، عیب جو.

پیشنهاد کاربران

بپرس