ماله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) افزاری که بنایان بدان گل اندایند و گل ماله نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ). افزاری که گلکاران بدان کاهگل و گچ و آهک بر دیوار مالند. ( برهان ). افزاری است که بنایان بدان کاهگل مالند و به گچ دیوار خانه را سفید کنند. ( آنندراج ). افزاری که با آن کاهگل و گچ و آهک را بر دیوار و غیره مالند و آن راانواع است : ماله بندکشی ، ماله گل مالی ، ماله گچ مالی و غیره. ( فرهنگ فارسی معین ). آلتی که بنایان بدان شفته و ملاط گسترند و هموار سازند یا کاهگل و گچ و امثال آن بر دیوار مالند. آلتی آهنین با دستگیره چوبین که بنا گل و گچ و آهک و غیره را با آن بر بنا هموار کند. مِسیَعَه. مِسَجَّه. مالج. انداوه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مِملَق. مالَق. ( منتهی الارب ).
- ماله کش ؛ آنکه ماله کشد.
- ماله کشی ؛ شغل و عمل ماله کش.
|| چوبی که بر زمین شیار کرده بکشند تا کلوخ شکسته زمین هموار کنند. ( فرهنگ رشیدی ). تخته ای را گویند که برزیگران بر زمین شیار کرده بکشند تا کلوخهای آن را نرم کند و زمین را هموار سازد. ( برهان ). چوبی که در زمین شیار کرده بکشند تا کلوخها نرم شود. ( آنندراج ). آلتی که برزگران بدان زمین شخم زده را هموار کنند. زوزم. وَزوَز. شَوف. مِسلَفَة. بنکن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مِلطاط. مالق. مَلاّسَة. ( منتهی الارب ) :
تا ماله زند هیچ زمین هیچ کشاورز
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را
انگیخته از خانه او خواهم شادی
آویخته در دشمن او خواهم غم را.
ابوالفرج رونی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
برزگر رفت و نان و دوغ ببردماله و جفت و داس و یوغ ببرد.
سنائی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| سمه جولاهان باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 452 ). لیف بود که بدو جولاهگان آهار دهند و به دسته کرده باشند، گروهی سمه گویندش. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سمه جولاهان بود که بدان تار جامه ها را آهار دهند و آن را از لیف کرده باشند. ( فرهنگ اوبهی ). افزاری که جولاهگان از خس به مانند جاروب و لیف سازند و با آن تانه را آهار دهند. ( برهان ) ( آنندراج ). لیف و جاروب جولاهگان که بدان تانه را آهار دهند. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...