چو ماسوره هند باری به رنگ
میان آکنیده به تیر خدنگ.
نظامی.
یکی پرسید از آن داننده مجنون که عالم چیست گفتا کفک صابون
به ماسوره بگیر آن کفک در دم
برون آور از آن ماسوره عالم
ببین آن شکل رنگارنگ زیبا
کز آن ماسوره می گردد هویدا.
( اسرارنامه ).
و رجوع به ماشوره شود. || لوله کوتاه و باریک. ( فرهنگ فارسی معین ): صنبور، ماسوره ای از آهن و ارزیر و مانند آن که بر لب آب دستان و خنور نهند و از آن آب خورند. ( منتهی الارب ).- ماسوره سیم ؛ ماسوره ای که از نقره کرده باشند
- || کنایه ازانگشتان معشوق :
به پیلسته دیبای چین برشکست
به ماسوره سیم بگرفت شست.
اسدی.
|| آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ قرقره را به وسیله سوزن بیرون آورند. ( فرهنگ فارسی معین ). آلتی در چرخ خیاطی. ماکو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نی باشد که جولاه پود جامه را بر آن پیچد. ( صحاح الفرس ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آلتی در جولاهی.ماکو. و در کارخانه های بزرگ آنرا دوک گویند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نی کوچکی که جولاهگان ریسمان دور آن پیچند برای بافتن. ( فرهنگ فارسی معین ) : ز چرخ قز آوازه سوره خاست
ز دفّین فغان بهر ماسوره خاست.
نظام قاری ( دیوان ص 192 ).
والا به نوردازو دلیلی می جست ماسوره از آن میانه برخاست که من.
نظام قاری ( دیوان ص 124 ).
|| ( اصطلاح نظامی ) دستگاهی است که برای تنظیم کار گلوله های نارنجک و خمپاره انداز و توپ برای انفجار تأخیری یا زمانی تعبیه می شود. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ص ) در تداول عامه ، بسیار لاغر. ( فرهنگ فارسی معین ). لاغر و باریک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آدم لاغر و باریک ؛ فلانکس مثل ماسوره می ماند. یا فلانی از لاغری مثل ماسوره شده است. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).- مثل ماسوره ؛ آدمی یا جامه باریک و دراز. تشبیهی است مبتذل ، سخت باریک و بلند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).