ز دروای ما هرچه بایست نیز
نوشته است بر ماره گنج و چیز.
اسدی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| آمار. ( فرهنگ فارسی معین ). || مهره را نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ماره =مهره. ( حاشیه برهان چ معین ) : بخش عدو از گنج و قسمت تو
تا گنج بود، مار باد و ماره.
مختاری غزنوی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| به معنی سکه و مهر انگشتر هم آمده است. ( برهان ). سکه و نگین انگشتری و مهر. ( ناظم الاطباء ). در جهانگیری و رشیدی به معنی «مهره » آمده و ظاهراً برهان «مهره » را «مهر» خوانده است. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به معنی قبل شود.ماره. [ مارْ رَ ] ( ع ص ) مارة. تأنیث مارّ. گذرنده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || رهگذر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- حق الماره ؛ حقی که رهگذر بر میوه ٔباغی و جز آن دارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( اصطلاح فقهی ) حقی که بموجب آن رهگذر که از جوار درخت میوه یا زراعت حسب الاتفاق می گذرد، بتواند بدون اذن صاحب آن بخورد ولی نبرد. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
ماره.[ ] ( اِخ ) ( تلخی ) موضعی است در دشت آشور و ایتام به مسافت سفر سه روز از محل عبور بنی اسرائیل از دریا.برخی را گمان چنان است که ماره در نزد عین حواره دروادی اماره واقع است و آب این چشمه بسیار تلخ است ولی بعضی آن را غرقه دانسته اند. ( قاموس کتاب مقدس ).
ماره. [ رِ ] ( اِخ ) دوک باسانو و سیاستمدار فرانسوی ( 1763-1839 م. ) او در سال 1811 وزیر امور خارجه کشور فرانسه و در دوران «صدروزه » دبیر کل دولت بود. ( از لاروس ).