مارفسای

لغت نامه دهخدا

مارفسای. [ ف َ ] ( نف مرکب ) مارفسا. مارفساینده. مارافسا. مارافسای. مارفسان. که مار را افسون کند :
مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مار خویش.
ناصرخسرو.
تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت
سستی بدست مارفسای اندر آمده.
خاقانی.
رجوع به مارافسا شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس