ماخان

لغت نامه دهخدا

ماخان. ( اِخ ) قریه ای است از مضافات مرو شاهجان. ( برهان ). قریه ای است از مضافات مرو. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ جهانگیری ). قریه ای است از قرای مرو و آن غیر از ما جان است و این قریه ابی مسلم خراسانی صاحب الدوله است. ( از معجم البلدان ) : درویشی... بدریافت قدم مبارک خواجه آمد. با او هیچ التفات نکردند و فرمودند خلق ماخان بواسطه تو زیان زده شده اند... تا مادام که او به ماخان نخواهد رفت و به نسبت خلق آن موضع تفریح نخواهد کرد تا آن خلق از زیان بیرون آیند او را به ما راه نیست. ( انیس الطالبین ص 109 و 110 ). چون به ماخان رسیدم احوالی شگرف از برکت توجه به حضرت خواجه ظاهر شد پس از آن موضع بطرف سرخس روان شدم. ( انیس الطالبین ص 217 ). حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه از سرخس به ماخان آمدند. ( انیس الطالبین ص 220 ). خواجه ما قدس اﷲ روحه مرابا حضرت درویش اسماعیل در ماخان به هیزم آوردن فرستادند. ( انیس الطالبین ، ص 221 ). رجوع به ماخوان شود.

ماخان. ( اِخ ) پهلوانی بوده از پهلوانان چین . ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ). نام پهلوانی چینی. ( ناظم الاطباء ).

ماخان. ( اِخ ) حاکم چین. ( برهان ). از القاب پادشاه چین. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس