لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوس

دانشنامه عمومی

لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوس ( به لاتین: Lucius Tarquinius Priscus ) که تارکوئینیوسِ بزرگ تر نیز نامیده می شود، پنجمین پادشاه روم بود که از ۶۱۶ تا ۵۷۸ قبل از میلاد سلطنت کرد. او پدر یا پدربزرگ آخرین پادشاه روم، لوکیوس تارکوئینیوس متکبر، بود. [ ۱]
بر طبق نوشته های تیتوس لیویوس در از پیدایش روم، نام او در زمان تولد لوکومو[ یادداشت ۱] بود. ماجرای تولدش چنین بود که فردی یونانی به نام دماراتوس اهل کورینت، [ یادداشت ۲] از شهر یونانی کورینت به شبه جزیره ایتالیا مهاجرت کرد و تصادفاً در شهر تارکوئینیئی[ یادداشت ۳] ــ در شمال مرکزی ایتالیا و از شهرهای اتروسکان ــ ساکن شد و همانجا با زنی ازدواج کرده از او دو پسر به نام های لوکومو و آرونس[ یادداشت ۴] آمد. آرونس، در حالی که زنش حامله بود، مُرد و پدرش نیز، بی اطلاع از حاملگی عروس خود، کمی بعد از او درگذشت، بی آنکه در وصیت نامه اش اشاره ای به نوه اش کرده باشد. پس چون این نوه به دنیا آمد، او را اگریوس[ یادداشت ۵] نامیدند که در لاتین به معنای «مستمند» است. پس لوکومو وارث تمام اموال پدر شد و با زنی ثروتمند و از اشرافیان اتروسکی به نام تاناکوئیل[ یادداشت ۶] ازدواج کرد. او مردی جاه طلب بود اما در این شهر ( =تارکوئینیئی ) هیچ فرصت رشد و ترقی نداشت و اتروسکان او را به سبب بیگانه و مهاجر بودنِ پدرش مسخره می کردند و زنش نیز تاب این تمسخرها را نداشت. زنش مطلع بود که روم شهری تازه تأسیس و جوان و، در نتیجه، مهاجرپذیر است[ یادداشت ۷] و در آن مناصب را بر اساس شایستگی تقسیم می کنند. پس شوهرش را قانع کرد که به روم مهاجرت کنند. لوکومو، که تارکوئینیئی را صرفاً از سمت مادر ( نه پدر ) وطن خود می دانست و چندان احساس میهن دوستی نسبت به آن نداشت، پیشنهاد همسرش را پذیرفته باروبندیلشان را بستند و سوار بر گردونه ای رهسپار روم شدند. [ ۲]
پیش از رسیدن به روم، وقتی لوکومو و همسرش سوار بر ارابه بودند، عقابی سررسید و در یک چشم به هم زدن کلاه او را از سرش برگرفت و به سرعت به بالا رفت. اما اندکی بعد به همانجا بازگشت و کلاهش را درست بر سرش بازنهاد. تاناکوئیل، که همچون دیگر اتروسکان در پیشگویی و فال گیری مهارت داشت، از این پدیده بسیار شادمان شد و آن را به فال نیک گرفت و معتقد بود که از عظمت آینده ی لوکومو خبر می دهد. پس چون به روم رسیدند، لوکومو نام لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوس بر خود نهاد. بیگانگی و ثروتش او را در چشم رومیان انگشت نما کرده بود. او نسبت به شهروندان رومی حسن نیت و سخاوت و خوش خلقی نشان می داد، تا آنجا که داستانش به گوش شاه روم، آنکوس مارکیوس، [ یادداشت ۸] رسید و موفق به جلب اعتماد و احترام او شد و در شمار محارم شاه درآمد، چنان که پادشاه فرمود که او سرپرست و مربی پسرانش شود. [ ۳]
عکس لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوسعکس لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوسعکس لوکیوس تارکوئینیوس پریسکوس
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس