له

/lah/

مترادف له: آبگز، فاسد، لهیده، پاشیده، خرد، شکسته، کوبیده، کوفته، مضمحل

معنی انگلیسی:
to him, for him, pro, pole, polander, crushed, trod, squashy, trod upon

لغت نامه دهخدا

له. [ ل َه ْ ]( ع حرف جر + ضمیر ) ( از: لََ + ه ) برای او. او را.
- مدّعی ̍ له .
- مُعَظَّم ٌ له .
- ولَه ُ ؛ او راست.
|| لَه ِ. به سودِ. به نفعِ. مقابل ِ علیه ِ.
- لَه ِ او ؛ به سودِ او. به نفعِ او. برای او. بهر او.
- له و علیه ؛ به سود و به زیان : باید دلایل ِ له و علیه طرفین دعوا را شنید.
- له و علیه گفتن ؛ به سود و زیان گفتن : له و علیه چیزی نگفتم.
|| ( اِ ) ( اصطلاح فلسفه ) مِلْک. جِدَه. ذو.
- مقوله لَه ْ ؛ نام یکی از مقولات است. ( اساس الاقتباس ص 51 ). رجوع به جِدَه شود.

له. [ ل َه ْ ] ( ترکی ، حرف اضافه ) در ترکی ترجمه «با» که برای معنی معیت آید و در اصل «اِلَه » بوده به کسر همزه. ( غیاث ).

له. [ ل َه ه ] ( ع مص ) تنک و نیک ساختن موی را و نیکو گردانیدن. ( از منتهی الارب ). له الشعر؛ رققه و حسنه. ( اقرب الموارد ).

له. [ ل َه ْ ] ( اِ ) شراب. باده انگوری. شراب انگوری. ( برهان ) :
هرچه بستاند از حرام و حرج
از بهای نماز و روزه و حج
یا به له یا به منگ صرف کند
برف را یار دوغ و ترف کند.
سنائی.
با له و منگ عمر خویش هدر.
سنائی.
دولت آنراست در این وقت که آبش از له
صلت آنراست در این شهر که نانش از بنگ.
سنائی.
|| بوی. ( جهانگیری ). مطلق بوی را گویند، خواه بوی خوش و خواه بوی بد. ( برهان ) :
هر یکی را ز سیلی و له تاز
سبلت و ریش و خایگان گنده.
سوزنی.
من چه گفتم کجا بماند دل
که دلم له نبرده رفت از کار.
مولوی.
|| درخت ناجو را گویند و به عربی صنوبر خوانند. ( برهان ). ناژو. || جخج. جخش. خرک ، جخش چیزیست که بگردن اهل فرغانه و ختلان برآید چون بادنجانی و درد نکند و بزبان ما آن را له گویند. ( لغت نامه اسدی ذیل لغت جخش ) . || سیلاب. ( به لهجه طبری ). || لَه ْ یا لِه ْ. پسوند که مثل علامت تصغیر می نماید:زنگله. چراغله. چرخله. کندوله. لوله. جغله. کوتوله.خپله. || مزید مؤخر امکنه واقع شود: مشتله. مشوله. ملاله. جدیله. بتیله. ابله. بوله.

له. [ ل َه ْ ] ( اِخ ) نام شهری است از ترکستان. ( برهان ).... و آن اکنون در تصرف دولت روس است. ( آنندراج ).

له. [ ل ِه ْ ] ( ص ) ازهم پاشیده و مهراشده و مضمحل گردیده باشد. ( برهان ). مضمحل و ازهم پاشیده. ( جهانگیری ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قوم ساکن لهستان که بزبان اروپایی آنرا و سرزمینشان را ( لهستان ) میگویند . کلمه له که در زبان ما از آن لهستان را بمعنی سرزمین قوم له ساخته اند از دوره صفویه در زبان فارسی وارد شده و شاید این کلمه از طریق ترکان عثمانی بمارسیده [ تجار و مترودین عالیجناب سلطنت بارگاه ممالک [ له ] بهمه ابواب آمد وشد نموده ...] ( فرمان شاه عباس اول به شاه نظر خان توکلی .فلسفی . شاه عباس ۲۹۶ : ۳ ) .
برای او، بنفع او، کوبیده ونرم شده
( اسم ) بوی ( خوب یا بد ) .
مردم پلنی . مردم لهستانی

فرهنگ معین

(لِ ) (ص . ) کوبیده و نرم شده .
(لَ ) (اِ. ) شراب ، بادة انگوری .
( ~ . ) [ ع . ] (ق . ) برای او، به نفع او.
(لُ ) (اِ. ) = آله . آلوه . اله : عقاب .

فرهنگ عمید

برای او، به نفع او.
۱. کوبیده و نرم شده.
۲. [عامیانه، مجاز] بسیار خسته.
۳. (بن مضارعِ لهیدن ) = لهیدن
* له کردن: (مصدر متعدی ) کوبیدن و نرم کردن گوشت، میوه، و امثال آن ها.
ناژو، درخت ناجو.
شراب انگوری.

گویش مازنی

/le/ گل نرمی که پس از سیلاب بر زمین نشیند - واژگون & ته نشین شدن - سیل

واژه نامه بختیاریکا

( له * ) زمین آبگیر
( لُِه ) فشار؛ اصرار
هِل مِل
تتهستِه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَهُ: برای او - برای اوست - فقط برای اوست ( اگر ابتدای جمله بیاید)
معنی نُقَیِّضْ لَهُ: بر او می گماریم - نزدش می بریم (کلمه نقیض از مصدر تقییض است که هم به معنای تقدیر است ، و هم چیزی را نزد چیزی بردن . مثلاً قیضه له یعنی فلانی را نزد فلان کس آورد)
معنی مَوْلُودٌ لَّهُ: پدر طفل
معنی مُنکِرُونَ: انکار کنندگان (عبارت "هُمْ لَهُ مُنکِرُونَ "یعنی : آنان اورا نشناختند)
معنی یَغُوصُونَ: غوّاصی می کنند (در عبارت "وَمِنَ ﭐلشَّیَاطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُ "منظور از غوص بیرون آوردن مروارید، و سایر منافع دریا است)
معنی مَّمْدُوداً: گسترده - مدد شده ("جعلت له مالا ممدودا" یعنی من برای او مالی ممدود یعنی گسترده و یا ممدود به مدد نتایج و فایده قرار دادم )
معنی لَن تَمْلِکَ: هرگزمالک نیستی (اختیار نداری) (عبارت "وَمَن یُرِدِ ﭐللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ ﭐللَّهِ شَیْئاً "یعنی : "و کسانی که خدا عذاب برای آنان بخواهد، تو هرگز نمیتوانی چیزی از عذاب خدا رااز آنان برطرف کنی)
معنی نَّصُوحاً: خالص - ناب (کلمه نصوح از ماده نصح است که به معنای جستجو از بهترین عمل و بهترین گفتاری است که صاحبش را بهتر و بیشتر سود ببخشد ، و این کلمه معنایی دیگر نیز دارد ، و آن عبارت است از اخلاص ، وقتی میگویی : نصحت له الود معنایش این است که من دوستی را با او ...
معنی مُنتَصِرِینَ: یاری کنندگان - آنان که به یاری می طلبند (عبارت "وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ ﭐللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِراً "یعنی: و برایش گروهی نبود که او را در برابر خدا یاری دهند، و خودش هم قدرت نداشت که عذاب را از خود برطرف کند)
معنی لَا یَجِدْ: نمی یابد ( در عبارت "مَن یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلَا یَجِدْ لَهُ مِن دُونِ ﭐللَّهِ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً "جزمش به دلیل جواب شرط واقع شدن برا ی جمله قبلی است)
معنی ذُّلِّ: ذلیلی - کوچکی -ناتوانی (در عبارت "ﭐخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ ﭐلذُّلِّ "کنایه ای است برگرفته ازحالتی که جوجه برای طلب غذا از پدرومادرش به بالهای خود می دهد و منظور این است که در برابر پدر ومادرت این چنین باش .همچنین در عبارت "لَمْ یَکُن لَّهُ وَلِیٌّ مِّ...
معنی مَدّاً: کشش - کمک (کلمه مد و امداد به یک معنا است ، منتها امداد بیشتر در کارهای پسندیده، و مد بیشتر در موارد ناپسند استعمال می شود ، و منظور از عبارت " مَن کَانَ فِی ﭐلضَّلَالَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ ﭐلرَّحْمَـٰنُ مَدّاً "که آن کس که در طریق گمراهی اصرار و لجاج...
ریشه کلمه:
ل (۳۸۴۲ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

دانشنامه عمومی

له (شلسویگ هولشتاین). له ( به آلمانی: Lehe ) یک شهر در آلمان است که در دیمارشن واقع شده است. [ ۲] له ۱٬۱۱۶ نفر جمعیت دارد.
عکس له (شلسویگ هولشتاین)عکس له (شلسویگ هولشتاین)عکس له (شلسویگ هولشتاین)

له (شهر). لِه ( به تبتی: གླེ་، به هندی: लेह ) شهری است در منطقه لداخ در ایالت جامو و کشمیر هندوستان.
این شهر در قدیم پایتخت پادشاهی لداخ بود و هنوز هم ویرانه های کاخ له، که نشیمنگاه خاندان شاهی لداخ بود از اماکن مهم آن به شمار می رود.
ارتفاع له از سطح دریا ۳۵۲۴ متر است و بزرگراه ملی ۱ دی ( 1D ) این شهر را به سرینگر در جنوب غرب و منالی در جنوب متصل می کند.
له در زمانی که سنگه نامگیال ( ۱۵۷۰–۱۶۴۲ ) ، شاه بوداگرای لداخی، پس از راندن بلتی های مسلمان از لداخ، کاخ خود را در این محل ساخت اهمیت پیدا کرد. له با گذشت زمان به ایستگاه مهمی در مسیرهای کاروانی هند و کشمیر به تبت، یارکند و کاشغر در آن سوی هیمالیا و قره قوروم تبدیل شد.
در سده هفدهم میلادی دالایی لامای تبت قصد تصرف لداخ را کرد و شاه لداخ برای جلوگیری از این امر از گورکانیان هند کمک خواست. در پی این اقدام، لداخ یکی از ولایت های تابعه پادشاهی اورنگ زیب گورکانی شد. اورنگ زیب نیز در پیمان نامه ای که با شاه لداخ امضا کرد خواستار ساخت مسجدی در له شد.
پیرامون سال ۱۸۳۰ و با فروپاشی پادشاهی گورکانی، لداخ مورد هجوم سپاهیان مهاراجه کشمیر قرار گرفت و این سپاهیان خاندان شاهی لداخ را مجبور به ترک له و اقامت در شهری به نام استوک کردند. لداخ از سال ۱۸۴۷ بخشی از کشمیر شد و هند و پاکستان از زمان استقلال در سال ۱۹۴۷ بر سر کشمیر به ستیز پرداختند. لداخ در مقطعی به الحاق به پاکستان نزدیک شد اما از آن زمان هم چنان در اختیار هند قرار داشته است و ارتشیان هندی هم چنان در این شهر حضور چشمگیری دارند.
جنگ چین و هند و در پی آن بسته شدن مرز تبت باعث توقف بازرگانی لداخ با تبت شد. از سال ۱۹۷۵ درهای له به روی گردشگران خارجی باز شد و بر شمار مهمانخانه ها و غذاخوری های شهر افزوده شد که این خود باعث بهبود اقتصادی و افزایش جمعیت شهر شده است.
عکس له (شهر)عکس له (شهر)عکس له (شهر)عکس له (شهر)عکس له (شهر)عکس له (شهر)

له (مجارستان). له ( به مجاری: Léh ) یک منطقهٔ مسکونی در مجارستان است که در بورشود - آبااوی - زمپلن واقع شده است. [ ۱] له ۸٬۴۵ کیلومتر مربع مساحت و ۴۰۱ نفر جمعیت دارد.
عکس له (مجارستان)عکس له (مجارستان)عکس له (مجارستان)

له (نیدرزاکسن). له ( به آلمانی: Lehe ) یک شهر در آلمان است که در امسلاند واقع شده است. [ ۲] له ۱٬۰۰۱ نفر جمعیت دارد.
عکس له (نیدرزاکسن)عکس له (نیدرزاکسن)عکس له (نیدرزاکسن)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

لِه (Leh)
شهر مهم ناحیۀ لاداخ، در جامو و کشمیر، هند، واقع در شرق رود سند، به فاصله ۲۴۰کیلومتری شرق سرینگر. جمعیت آن ۹هزار نفر است (۱۹۹۱). له نزدیک ترین پایگاه تدارکاتی برای پادگان ارتش هند در یخچال سیاچن است.

مترادف ها

pro (حرف اضافه)
بخاطر، له

پیشنهاد کاربران

لَوَرد = لِه وَرد = از امیخت این دو واژه لورد ساخته شده و به چمار کاملا صاف و له شده می باشد و در زبان مازندرانی نیز به چم ته نشین شدن است و گاها برای اشاره به خوابیدن و دراز کشیدن / تفاله های هر چیزی همچون چای و رسوبات بکار میرود
...
[مشاهده متن کامل]

وَرد را در وردنه میبینیم که یک لاب ( وسیله ) غلطکوار برای لت و پهن کردن است.

leh//ل= به گویش مازنی یعنی خوابیده - دراز کشیده - افتاده - له بور = یعنی بخواب =دراز کشیدن - مثال ( اون تا مردی له بورده= یعنی اون مرد خوابیده یا دراز کشیده یا لم داده ) یا ( اون دار له بورده= یعنی اون درخت افتاد ) -
واژه له
معادل ابجد 35
تعداد حروف 2
تلفظ lah
نقش دستوری اسم
ترکیب ( قید ) [عربی، مقابلِ علیه]
مختصات ( لُ ) ( اِ. )
آواشناسی lah
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
یک معنی دیکر هم دارد یعنی له شده و فروپاشیده
بر له یعنی بر نفع
بر علیه یعنی بر ضرر
لهِ بر نفع او
علیه بر ضرر او
برای او ، به نفع
برای اوست
لَه: درگویش بختیاری ب معنی جای سرسبز مرغزار وجایی که همیشه نمناک حالت مرداب داشته باشد نیز میگویند

بپرس