- امثال :
لنگ حمام است هر کس بست بست .
لنگ ملانصرالدین است .
لنگ. [ ل ِ ] ( اِ ) پا از بن بیغوله ران تا نوک ابهام قدم. پا باشد از انگشتان تا بیخ ران. ( جهانگیری ). پا. || وظیف ( در ستور ). دست و پای ستور. ساق و ذراع چهارپا :
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ سرین گرد و چون گورو کوتاه لنگ.
فردوسی.
همان شب یکی کرّه ای زاد خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
- تا لنگ ظهر خوابیدن ؛ تا پس از زدن آفتاب خفتن.- یک لنگ پا ایستادن .
- یک لنگه مرغ ؛ یک پای آن.
- امثال :
قسم مخور که باوره ، لنگ خروس برابره .
|| کعب پا را نیز لنگ گفته اند. ( برهان ). برهان چنین نوشته ودر سامی فی الاسامی در لغات راجعه به آهو و از قبیل آن می نویسد: موقف و مخدم ، سپیدلنگ و از تتبعی که ممکن شد چنان دانم که لنگ به معنی جای دست برنجن و خلخال است از دست و پای. || این کلمه مزید مؤخر برخی کلمات واقع شود و افاده معانی خاص کند، چون :نیم لنگ. ( فردوسی ). شتالنگ. بشلنگ. ( اسم محل ). هفت لنگ. ( ایلی از بختیاری ). چهارلنگ. ( ایلی از بختیاری ). پشلنگ. پشت لنگ. اشتالنگ. لیولنگ. || پای. پایه. در گیلان سه پایه مطبخ را سه لنگه گویند. || لنگه. نیم بار. نصف بار. و رجوع به لنگه شود. || فرد. طاق. تک. مقابل زوج : دو جفت و لنگی ، یعنی دو زوج و یک فرد. و رجوع به لنگه شود.
لنگ. [ ل َ ] ( اِ ) به هندی قرنفل است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
لنگ. [ ل َ ] ( اِ ) لای ؟ لِه ؟ دُردی ؟ :
از لنگ و رنگ کون و دهان را به گرد خنب
کون لنگ خای کرد و دهان رنگ دوش کرد.
سوزنی.
لنگ. [ ل َ ] ( ص )اَعرج. عَرجاء . آنکه پای او لنگد. آنکه لنگد. که یک پای کوتاه و یا شکسته دارد. شَل. آنکه یک پای کوتاه تر دارد. اکسح. ظالع. اَقزل. آنکه یک پای شکسته یا بریده یا خشک دارد. معیوب الرِجل. کسح. کسیح. کسحان. ( منتهی الارب ) :
چرخ چنین است و بر این ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نوند.بیشتر بخوانید ...