لج


مترادف لج: خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی

برابر پارسی: ستیزه، پافشاری، سرسختی

معنی انگلیسی:
crotchet, spite, grudge

لغت نامه دهخدا

لج. [ ل ُج ج ] ( ع اِ ) گروه بسیار. || میانه و معظم آب. ( منتهی الارب ). آب بسیار. ژرف ترین موضع دریا. ( منتخب اللغات ). || شمشیر. || جَمل اَدهم لُج ؛ شتر نیک سیاه. || کرانه رودبار. || جای درشت از کوه. ( منتهی الارب ). || لُجّه.

لج. [ ل ُج ج ] ( اِخ ) نام تیغ عمروبن العاص. ( منتهی الارب ).

لج. [ ل َج ج ] ( ع اِمص ) ستیزه. ستهندگی. ستیزه کردن. ( منتخب اللغات ). لجاجت. ( آنندراج ). لجاجت و شق نقیض. ( برهان ).
- لج افتادن با کسی ؛ با وی بستیزه برخاستن. به لج افتادن.
- امثال :
اللج شوم :
چه رها کن رو به ایوان و کروم
کم ستیز اینجا بدان کاللج شوم.
مولوی.
|| ( مص ) آواز کردن. || کشتی درمیان لجه درآمدن. ( منتخب اللغات ).

لج. [ ل َ ] ( اِ ) لگد که در مقابل مشت است. ( برهان ). لگد باشد به پشت پای. ( لغت نامه اسدی ). لگدکوب باشد به زبان پارسی. ( لغت نامه اسدی ). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). لگد باشد. تی پا. اردنگ :
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز.
منجیک.
معاذ اﷲ که من نالم ز چشمش [ ظ: خشمش ]
و گر شمشیر یازد [ ظ: بارد ] ز آسمانش
به یک پف خف توان کردن مر او را
به یک لج پخج هم کردن توانش.
یوسف عروضی.
|| ( ص ) برهنه. عریان :
چون که زن را دید لج ، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم.
رودکی.
در نسخه اسدی لخ است به خاء معجمه ولی لخ را به معنی برهنه نیاورده در صورتی که میشود لخ به ضم لام صورتی از لخت و لوت باشد به معنی برهنه. من گمان میکنم این بیت از سندبادنامه رودکی است و دنباله حکایت شاهزاده کلان شکم است که در حمام شکایت خود به دلاک برد و دلاک زن خود را برای امتحان به وی عاریت داد. لغ نیز آمده است.

لج. [ ل َ ] ( اِخ ) نام یکی از ییلاقات اشکور به تنکابن. ( مازندران و استرآباد رابینو ص 105 ). دهی از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی و سردسیر. دارای 120تن سکنه ، شیعه گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آن گندم و جو و ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو و صعب العبور است و در زمستان عده ای از مردان برای امرار معاش به حدود گیلان و مازندران میروند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ فارسی

ستیزه کردن، پافشاری درمخالفت وعناد
۱- ( مصدر ) ستیزه کردن لجاج ورزیدن . ۲- ( اسم ) ستیزه ستیهندگی . یا از لج کسی کاری را کردن . بر خلاف میل او آن کار را انجام دادن . یا سرلج افتادن . سرقوز افتادن عناد ورزیدن مثل کسی که سر لج افتادن عناد ورزیدن : مثل کسی که سرلج افتاد و برای مشاجره و محاجه مستعد است گفت ... یا لجاش گرفتن . ناراحت و عصبانی شدن وی .
نام یکی از ییلاقات اشکور به تنکابن .

فرهنگ معین

(لَ ) (اِ. ) لگد، تیپا.
(لَ ) [ ع . لجُ ] (مص ل . ) ستیزه کردن ، پافشاری در عناد و کینه . ، سرِ ~ ~افتادن (کن . ) عصبانی شدن ، مخالفت کردن .

فرهنگ عمید

ستیزه کردن، پافشاری در مخالفت و عناد.
لگد، تیپا.

گویش مازنی

/laj/ اصرار در مخالفت

دانشنامه عمومی

لج (لنکران). لج ( به لاتین: Ləj ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان لنکران واقع شده است. لج ۱۵۹۶ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
لج در زبان تالشی به معنی مرداب یا آب راکد و آرام است. [ ۲]
• عسکر علی اف — قهرمان ملی جمهوری آذربایجان[ ۳]
عکس لج (لنکران)عکس لج (لنکران)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

عناد

مترادف ها

grudge (اسم)
بیزاری، کینه، بی میلی، غبطه، غرض، لج، اکراه

spite (اسم)
کینه، بدخواهی، غرض، لج، بغض

grouch (اسم)
لج، بد خلقی، لجاجت، ادم ناراحت

فارسی به عربی

حقد , شکوی , نکایة

پیشنهاد کاربران

عناد
لج: دلبستگی بیش از اندازه و غیر منطقی به یک ایده، تصمیم یا تعهد به همراه پافشاری سرسختانه در رفتار با آگاهی از پیامدهای احتمالا ناگوار این پافشاری. ( https://www. cnrtl. fr/definition/obstination )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
...
[مشاهده متن کامل]

هتبه hatba ( سنسکریت: hatha )
ستیهش setiheŝ، سرسختی، پافشاری، یکدندگی ( دری )

انجام کاری مخالف میل شخص مقابل
فک کنم با من لج. کردن😤
❤️N❤️
در زبا کردی کلمه لج مخفف کلمه کردی "له جیگای خوی" ( سر جای خودش ) می باشد / با توجه به پیشینه چند هزار ساله آن و سر جا ماندن آن سر جای خودش معنی لج مشخص می باشد.
در پارسی " وستاری ، ستیهش "
لجباز = وستار
I think he has a spite at you
فکر میکنم اون با تو لجه
لَجّ = به زبان عرب خمسه شیراز علاوه بر یکدندگی و لجاجت معنی تکان دادن مشک برای تبدیل به دوغ و خارج کردن کره از آن هم هست.
سِقِه لِجّی یعنی مشک را بجنبان ( خطاب به مونث )
لج اسم شمشیر مالک اشتر هست

بپرس