بر سر عصابه زر رومی کند همی
در بر لباده ای ز زبرجد کند همی.
منوچهری.
و آن روز شیر لباده نام کردند او را [لیث بن علی را] که لباده سرخ پوشیده بود. ( تاریخ سیستان ص 284 ).|| نمد.( نصاب الصبیان ). نمط.
لباده. [ ل َب ْ با دَ / دِ ] ( اِ ) قسمی جامه مردانه دراز که روی دیگر جامه ها پوشند. لَبّاد که جامه ٔبارانی باشد. ( برهان ): لباده برک. لباده ماهوت.
لباده.[ ل ُب ْ با دَ / دِ / ل ُ دَ / دَ ] ( اِ ) چوبی که بر گردن گاو قلبه و گاو گردون گذارند. لُباد. ( برهان ). چوبی که بر گردن گاو نهندتا ارابه و گردونه را بکشد. ( آنندراج ) :
آتش خشم تو چون زبانه برآرد
شیر فلک برنهد به گاو لباده.
کمال اسماعیل.
- لباده بر خر نهادن ؛ رخت بر خر نهادن. رفتن. گریختن.- لباده بر گاو بستن ؛ کنایه از رحلت کردن. راهی شدن. رفتن :
لبادت را چنان بر گاو بندد
که چشمی گرید و چشمیت خندد.
نظامی.