لامساس

لغت نامه دهخدا

لامساس. [ م ِ ] ( ع جمله اسمیه ) به معنی نه ببسودن. اقتباس از نود و هفتمین آیه کریمه از سوره طه : قال فاذهب فان لک فی الحیوة ان تقول لامساس. ( قرآن 97/20 )؛ گفت پس برو پس بتحقیق مر تراست در زندگانی که بگوئی مس کردنی نیست مرا. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). صاحب غیاث آرد: یعنی گفت موسی ( ع ) سامری گوساله ساز را که پس برو از میان ما بدرستی که هست ترا از عقوبت در زندگی که گوئی هر کرا که نزد تو آید سودن مکن مرا یعنی دور شو از من چرا که هر که نزدیک شدی به او او را و آن کس را تب گرفتی از این بیم مردمان ازو و او از مردمان گریزان میبود. ( غیاث ، از تفسیر حسینی ) :
اینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست
سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس.
انوری.

فرهنگ فارسی

( جمله اسمی ) مس کردنی نیست . اقتباس از آیه ۹۷ سوره ۲٠ ( طه ) : قال ذهب فان لک فی الحیاه ان تقول لامساس . ( گفت پس برو پس بتحقیق مرتر است در زندگانی که بگویی روا نیست من خادم همی پردازم اکنون ساحریست سامری کو تا بیاید گوشمال لامساس . ( انوری ) لا مشاحه فی الاصطلاح . ( جمله اسمی ) نزاعی در اصطلاح نیست .
نه ببسودن

پیشنهاد کاربران

لامساس: در اقرب الموارد گوید: مساس به فتح میم اسم فعل است. یعنى مرا مس کن، "لا مساس": مرا مس نکن، ولی قرائت مشهور در قرآن ( به کسر میم ) است. در قاموس گوید: معنی "لا مساس" در قرآن آنست که: کسی را دست نمی‏ زنم و کسی به من دست نزند.
...
[مشاهده متن کامل]

دکتر شفیعی کدکنی در مورد "لامساس " می نویسد : ( ( لامساس اشاره است به آیه : قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ ( آیه 97 سوره طه ) ( موسی به سامرى ) گفت: پس برو ( دور شو ) ، پس همانا بهره ى تو در دنیا این است که ( به دردى مبتلا خواهی شد که دائماً ) می گویی: "به من دست نزنید"و در تفیسر ابوالفتح رازی می خوانیم : موسی به سامری گفت برو از اینجا که تو را در زندگانی ، آن باد که تا زنده باشی که گویی "لامساس" یعنی"تو را اِلف مباد با آدمیان "بادعای موسی الف سامری از آدمیان ببرید تا آبادانی رها کرد و در بیابان ها با وحوش و سباع مختلط شد و اگر هیچ آدمی را دیدی که از دور آواز می دادی که لامِساس لامِساس، زنهار پیرامون من مگردی و دست به من باز ننهی ) )
( ( تشنه شد شعر تو چون گوسالهٔ زرین یکی
"لامساس" آواز در ده در جهان چون سامری ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 454. )

بپرس