زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزّی.
منوچهری.
اینکه می بینی بتانند ای پسرکرد باید نامشان عزّی ولات.
ناصرخسرو.
همچنان کاو گفت میگوید سخن دیو در عزی ولات اندرمنات.
ناصرخسرو.
گذر من به سوی دیر افتادلات را دیدم آگه از عزّی.
( منسوب به ناصرخسرو ).
لا را زلات بازندانی بکوی دین گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.
خاقانی.
آب حسامت برد آب بت لات نام کاینهمه زیر نیام تن چه زنی لاتنم.
خاقانی.
گرنه قضا بود من ولات کی مسجدی و کوی خرابات کی.
نظامی.
هم از قبله سخن گوید هم از لات همش کعبه خزینه هم خرابات.
نظامی.
این دعا بسیار کردیم و صلات پیش لات و پیش عزّی و منات.
مولوی.
نه از لات و عزّی برآورد گردکه توراة و انجیل منسوخ کرد.
( سعدی ).
به لا قامت لات بشکست خُردبه اعزاز دین آب ِ عزّی ببرد.
سعدی.
بت پرست صورتی در خانه مکر و حیل با منات و با سواع و لات و با عزّی منم.
سعدی.
لات. [ ت َ ] ( ع حرف ) کلمه نفی به معنی لیس. و قوله تعالی : لات حین مناص ( قرآن 3/38 )؛ یعنی نیست گریزگاه و التاء زائدة کما فی ثمت و رُبت او شبهوا لات بلیس و اضمروا فیها اسم الفاعل و لا تکون الامع حین و قد تحذف و هی مرادة کما فی قول مازن بن مالک : حنت و لات هنت وانی لک مقروع. و قال ابوعبیدة هی لا و التاء. انما زادت فی حین و کذلک فی تلان و ان نسبت مفردة و استدل بانه و جدها فی الامام و هو مصحف عثمان مختلطة بحین فی الخط. کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
المطعمون زمان ما من مطعم.
( منتهی الارب ).
لات. ( ص ، اِ ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. ( در تداول عوام ). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل. و در تداول لوطیان دشنام گونه ای است به معنی فقیرِ بَد. || ( اصطلاح شطرنج ) آنکه هیچ مهره برای او نمانده جز شاه. یا شاه با یک یا دو پیاده. قسمی باختن در شطرنج که همه مهره ها زده شده باشد. مقابل مات. || گلابه. گل سخت نرم و بی ماسه و شن که سیل یا رودخانه آرد ( در تداول عامه ). لای. لا. حَماء. گل یا خاکی سخت نرم که چون دردی سیل یا شراب یا آب و مایع دیگر برجای ماند. دُردی. || لات ِ لات ( در ) باز، چهارطاق ، لات و پات. رجوع به لات و پات شود.بیشتر بخوانید ...