قیقاچ

لغت نامه دهخدا

قیقاچ. [ ق َ / ق ِ ] ( ترکی ، ص ، اِ ) خم :
چه غم رخسارش ار قیقاچ مژگان رسا دارد
که جوشی از خط نارسته در زیر قبا دارد.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
مشق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت
لاله زار سینه ما را گلستان کرد و رفت.
داراب بیک ( از آنندراج ).
رجوع به قیقاج شود.

قیقاچ. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ارسکنار بخش پلدشت شهرستان ماکو، آب آن از جویبار پورناک. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و اتومبیل از آن میتوان برد. این ده قشلاق ایل میلان است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) کج اریب . یا قیقاج رفتن . به طور مورب راه رفتن . یا قیقاج زدن ( قیقاج تیر زدن ) . تیر برگشته زدن . ۲ - ( اسم ) جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته : عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج .
دهی از دهستان ارسکنار بخش پلدشت شهرستان ماکو .

واژه نامه بختیاریکا

تیر اندازی در حالت اسب سواری؛ شتاب

پیشنهاد کاربران

در فرهنگ و زبان لری قیقاچ به معنی سوارکاری و تیراندازی همزمان یعنی به تاخت رفتن با اسب و نشانه گیری و تیراندازی به هدف میباشد .

بپرس