قنس

لغت نامه دهخدا

قنس. [ ق َ ] ( ع اِ ) اصل بزرگی. ( منتهی الارب ). نژاد. ( ناظم الاطباء ). اصل : فلان شعبة من قنسک ؛ ای اصلک. ( اقرب الموارد ). رجوع به قِنس شود.

قنس. [ ق ِ ] ( ع اِ ) اعلای سر. ج ، قنوس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اصل بزرگی. ( منتهی الارب ). نژاد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قَنس شود.

قنس. [ ق َ ن َ ] ( ع اِ ) قی اندک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طُلَعاء که قی اندک است. ( اقرب الموارد ). || گیاهی است خوشبوی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نافع جمیع آلام و درد بارده و مالیخولیا و درد پشت و درد مفاصل و مصفی خون و رنگ و مفرح و مقوی دل و مقوی معده و لعوق آن با انگبین بغایت نافع است جهت سرفه و دمه و دافع خشم و دوردارنده از آفات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). راسن که زنجبیل شامی است. ( ناظم الاطباء ). نباتی است خوشبو که به فارسی راسن نامند. ( فهرست مخزن الادویة ).

پیشنهاد کاربران

بپرس