قمامه

لغت نامه دهخدا

( قمامة ) قمامة. [ ق ُ م َ ] ( ع اِ ) گروه مردم. || خاکروبه. ج ، قُمام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قمامة. [ ق ُ م َ ] ( اِخ ) بزرگترین کنیسه نصاری است در بیت المقدس ، که زیبایی و عظمت آن در وصف نگنجد. این کنیسه در وسط شهر است و بارویی آن را فرا گرفته و در آن مقبره ای است که آن را قیامت خوانند و مسیحیان معتقدند که قیامت حضرت مسیح در آن بپا شده است و صحیح آن است که نام آن قمامه است نه قیامة زیراآن زباله دان مردم شهر و در خارج شهر بود و دست تبهکاران را در آن میبریدند و دزدان را در آن به دار می آویختند و چون مسیح را در این موضع بدار زدند آنجا رابزرگ شمردند و مقدس گردید و این در انجیل مذکور است. در این کنیسه تخته سنگی است که گمان برند شکافته شده و آدم از میان آن به پا خاسته است در گوشه ای از آن قندیلی است که پندارند نور در روز معینی از آسمان نازل میشود و آن را می افروزد... ( از معجم البلدان ).

قمامة. [ ق ُ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی یزید کاتب عبداﷲبن صالح بن علی و پسر اوصالح بود. رسائل مشهوری دارد عبدالملک او را با تبرگردن زد. رجوع به الوزراء و الکتاب ص 211، 212، 214و الفهرست ابن الندیم و عقد الفرید ج 2 ص 27 شود.

قمامة. [ ق ُ م َ ] ( اِخ ) ( ابو... ) جبلةبن محمد. از محدثان است. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس