قلوسی

لغت نامه دهخدا

قلوسی. [ ق َ سی ی ] ( ص نسبی ) سمعانی گوید: گمان میکنم نسبت است به قلوس جمع قلس و آن طناب کشتی است. ( از انساب سمعانی ).

قلوسی. [ ق َ سی ی ] ( اِخ ) یعقوب بن اسحاق بن زیاد بصری ، مکنی به ابویوسف از راویان و از مردم بصره است. وی از ابوعاصم ضحاک بن مخلد نبیل و محمدبن عبداﷲ انصاری و جز ایشان روایت شنید و از او ابوبکربن ابوالدنیا و حسن بن علیل و ابوبکربن ابوداود روایت دارند. وی محدثی حافظ و ثقه بود و منصب قضاء نصیبین را عهده دار شد و در همانجا در جمادی الاولی سال 271 هَ. ق. وفات کرد. ( از انساب سمعانی ) ( لباب الانساب ).

قلوسی. [ ق َ سی ی ] ( اِخ ) یعقوب بن مسددبن یعقوب نوه یعقوب بن اسحاق ، مکنی به ابویوسف. از راویان است. وی از کتاب جد خود و از ابویعلی موصلی روایت کند و از او ابوحفص بن شاهین روایت دارد. ( از انساب سمعانی ) ( لباب الانساب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس