قلندری

/qalandari/

مترادف قلندری: بی قیدی، تصوف، درویشی

معنی انگلیسی:
calender's life, gipsy's life, pertaining to a calender or gipsy

لغت نامه دهخدا

قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( حامص ) شغل وحرفه قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر :
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به.
خیام.
پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برزند یکی زمزمه قلندری.
سعدی.
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت.
سعدی.
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
حافظ.
- قلندری وار ؛ بسان قلندری. بمانند قلندری :
ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.
سعدی.
|| قسمی خیمه خرد. قسمی از چادر و خیمه یک دیرکی. ( ناظم الاطباء ).

قلندری. [ ق َ ل َدَ ] ( اِخ ) تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمنزیاری ایلات کهکیلویه فارس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).

قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه آن 120 تن است. آب آن از رودخانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه شریفات هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 7هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه جیرفت. سکنه 3 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به قلندر .
ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در ۷ هزار گزی جنوب ساردوئیه و ۳ هزار گزی جنوب راه مالرو ساردوئیه جیرفت .

واژه نامه بختیاریکا

نان لوله شده بصورت ساندویچی؛ قازی.

دانشنامه عمومی

قلندری (رودان). قلندری، روستایی در دهستان جغین جنوبی بخش جغین شهرستان رودان در استان هرمزگان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲۹۱ نفر ( ۸۰ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس قلندری (رودان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس