قفاع

لغت نامه دهخدا

قفاع. [ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قَفْعة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قفعة شود.

قفاع. [ ق َف ْ فا ] ( ع ص ) آنکه مال را خرج نکند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قفاع. [ ق ُ ] ( ع اِ ) بیماریی است که پای گوسفند را کج گرداند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به ماده بعد شود.

قفاع. [ ق ُف ْ فا ] ( ع اِ ) بیماریی است که پای گوسفند را کج گرداند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود. || گیاهی است درهم کشیده و شبیه به شاخ و سرون سخت و محکم که به خشک آن کف الکلب گویند.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُفاع شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس