قصیده

/qaside/

مترادف قصیده: چامه، چکامه، شعر، مدیح، مدیحه

برابر پارسی: چکامه، چامه، سروده

معنی انگلیسی:
elegy or ode, laudatory, elegiac, satirical poem, purpose-poem, elegy, elegiac or satirical poem

فرهنگ اسم ها

اسم: قصیده (دختر) (عربی) (تلفظ: qaside) (فارسی: قصیده) (انگلیسی: ghaside)
معنی: نام یکی از قالب های شعر فارسی و عربی، ( در ادبیات ) یکی از قالب های شعر فارسی و عربی، معمولاً دارای حداقل بیست بیت هم وزن که همه ی آنها و مصراع اول بیتِ مَطلع قافیه ( یا ردیف و قافیه ای ) یکسان دارند، موضوع آن معمولاً مدح، وصف وینداست، قصیده غالباً با تشبیب و وصف طبیعت و مانند آنها آغاز می شود
برچسب ها: اسم، اسم با ق، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

( قصیدة ) قصیدة. [ ق َ دَ ] ( ع اِ ) یکی قصید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قصید شود. || ( ص ) شترماده فربه. || چوب دستی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) شعری است که شماره ابیات آن از هفت و گوینداز ده تجاوز کند. ج ، قصید، قصائد. ( اقرب الموارد ). چون ابیات مکرر شد و از پانزده و شانزده درگذشت آن را قصیده خوانند و هرچه از آن کمتر بود آن را قطعه گویند، و در قصاید پارسی لازم است که بیت مطلع مصرّع باشد یعنی قافیت هر دو مصراع در حروف و حرکات یکی باشند والا آن را قطعه خوانند هرچند از بیست بیت درگذرد. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 151 ).
- بیت القصیده ؛ آن است که نخست شاعر را معنیی در خاطر آید و آن را نظم کندو بناء قصیده بر آن نهد، و ممکن باشد که در قصیده بهتر از آن بیت بسیار افتد، و عامه شعرا بیت القصیده آن را خوانند که بهترین ِ ابیات قصیده بود، و لا مشاحةفی الالقاب الا آنکه قول اولی درست تر است. ( المعجم چ مدرس رضوی ص 313 ).

فرهنگ فارسی

چکامه، نوعی شعرکه بیشتردروعظ ویاحماسه است
( اسم ) قطعه شعری است مانند غزل شامل ابیاتی متحد الوزن که همه آنها و همچنین مصراع اول مطلع آن دارای یک قافیه است . قصیده از غزل دراز تر است و گوینده در تمام آن موضوعی واحد از موعظه و حکمت و مدح و مسایل اجتماعی و دینی و غیره را مورد بحث قرار می دهد و شاید از آن جهت آن را قصیده گفته اند که در ساختن آن منظور معینی قصد شده است زیرا قصیده از قصد مشتق است . قصیده غالبا با تشبیب و وصف طبیعت و امثال آن آغاز می شود . جمع : قصاید ( قصائد ) یا قصیده را کوتاه کردن . قصه کوتاه کردن سخن را مختصر کردن : بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش چونکه عصید میرسد کوته کن قصیده را .

فرهنگ معین

(قَ دَ یا دِ ) [ ع . قصیدة ] (اِ. ) نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود. ج . قصاید.

فرهنگ عمید

شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراع های دوم همۀ بیت ها هم قافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه، یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است، چکامه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از اقسام شعر در ادبیات فارسی قصیده می باشد. قصیده شعری است که مصرع اول و تمام مصرع های زوج آن دارای قافیه واحد باشد؛ یعنی اولین بیت آن مصرع باشد. بیت اول را مطلع و بیت آخر آن را مقطع می نامند. قصیده پیش از ظهور اسلام به نام چکامه معروف بود.
تعداد ابیات قصیده از بیست و گاه تا دویست بیت می باشد. حد متوسط تعداد ابیات قصاید معمولاً بین بیست تا هفتاد یا هشتاد بیت است. گرچه قصیده هایی در ۱۷ بیت هم سروده شده است اما به ندرت قصیده ای در ۱۵۰ تا ۱۷۰ بیت دیده شده است.
اقسام قصیده
۱) اگر قافیه قصیده ای، دارای ردیف نیز باشد، آن را قصیده مردّف می نامند. ۲) چنان چه بیت مطلع از ظرافت و نیکویی خاصی بهره برد و موجب ایجاد رغبت در شنونده گردد، می گویند قصیده دارای حسن مطلع یا حسن ابتداست. ۳) همچنین اگر بیت مقطع چنین باشد و در ذهن مخاطب خاطره شیرینی از شعر به یادگار نهد، گویند دارای حسن مقطع یا حسن ختام است.
ویژگی قصیده
قصیده از اقسام مهم شعر فارسی است که سرایش آن دلالت بر توان شاعر دارد چه سرودن بیش از ۲۰ یا ۳۰ بیت به یک وزن و قافیه و در یک موضوع نشان از طبع توانای شاعر است.قصیده معمولاً برای مدح، ذم، موعظه، شکایت، مرثیه و تعزیت، و گاه مسائل اخلاقی و اجتماعی و عرفانی را دربر می گیرد و در موارد بسیار به توصیف انبیاء و اولیای دین اختصاص یافته است. فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، سنائی، عطار نیشابوری، سعدی، مولوی، ناصر خسرو قبادیانی، پروین اعتصامی و ملک الشعرای بهار از جمله قصیده سرایان نامی شعر فارسی هستند.
ساختار قصیده
...

[ویکی اهل البیت] قصیده نوعی شعر درباره موضوعی معین و مقصودی معین از قبیل مدح بزرگان، تهنیت جشن عید و فتح نامه جنگهاست همچنین مرثیه، تعزیت، مسایل اخلاقی و اجتماعی را به تصویر می کشد.
قصیده یکی از انواع شعر با یک وزن و قافیه و مطلعی مصرع است. این ابیات به هم مرتبط و پیرامون یک موضوع و بر مقصودی معین دلالت می کنند. از جمله مدح پادشاه، تهنیت در جشن عید، فتح نامه جنگ یا شکر و شکایت، فخر و حماسه سرایی، مرثیه و تعزیت، مسائل اخلاقی و عرفانی و امثال آن.
                      
شماره ابیات قصیده حد متوسط و معمول آن ما بین بیست تا هفتاد - هشتاد بیت می باشد و بیشتر از آن تا حدود صدوپنجاه بیت و افزونتر نیز گفته اند و بعضی کمتر از بیست بیت نیز گفته اند اگر چه بعضی ابیات بین پانزده و شانزده بیت را نیز قصیده نامیده اند.
کوتاهی و بلندی قصاید بستگی به اهمیت موضوع، قدرت و قوت طبع شاعر، خصوصیات قوافی و اوزان متداول و غیرمتداول که شاعر برای انشاء قصیده انتخاب کرده است، دارد. بعضی از قصاید با قوافی مجرد در وزنهای معمول و متداول ساخته شده اند که ممکن است شماره ابیات به صد و هفتاد بیت و بیشتر هم برسد.
اما گاه بعضی از قوافی به خصوص در وزن های غیرمعمول و با ردیف های مشکل چندان میدان وسیع ندارد که ساختن قصیده های بسیار طولانی را برای هر شاعری ممکن سازد. از جمله کسانی که در قوافی مشکل شعر سروده اند می توان به مسعود سعد اشاره نمود. همین نکته باعث گردیده که نتوان حداکثری برای ابیات قصیده معین نمود اما حداقل آن را حدود بیست بیت یا متجاوز از پانزده و شانزده بیت گفته اند.
قصیده مهمترین نوع شعر است چرا که عمده ی طبع آزمایی و پایه توانایی و تبحر سخندانی شاعر از این نوع شعر شناخته می شود که وی بتواند چهل و پنجاه بیت بر یک وزن و قافیت در یک موضوع با رعایت نکات بلاغت و جزالت کلام، بسراید. قصیده مهمترین نوع شعر است چرا که عمده ی طبع آزمایی و پایه توانایی و تبحر سخندانی شاعر از این نوع شعر شناخته می شود که وی بتواند چهل و پنجاه بیت بر یک وزن و قافیت در یک موضوع با رعایت نکات بلاغت و جزالت کلام، بسراید.

دانشنامه آزاد فارسی

قصیده (ode)
(یا: چامه، چکامه) در ادبیات منظوم، گونه ای شعر عروضی، حداقل در سیزده بیت، که از مطلع تا ختام در یک بحر، با ردیف و قافیه، یا تنها با قوافی هماهنگ به قصد بیان موضوعی معیّن سروده می شود. در قصیده نیز مانند غزل مصرع اول بیت با مصرع های دوم بیت های دیگر هم قافیه است. قصیده معمولاً با تغزل (تشبیب یا نسیب) که بخشی غزل وار است، آغاز می شود، سپس شاعر تغزل را با بیتی مناسب که گریز یا گریزگاه خوانده می شود، به موضوع اصلی سخن خود یعنی مدح، هجو، رثا، یا مطلبی دیگر پیوند می دهد. برخلاف غزل، در پایان قصیده نام یا تخلص شاعر نمی آید. قصیده قالبی است کهن که پیش از اسلام نزد اعراب رواج داشت و از شعر عربی به ادبیات فارسی، و سپس ترکی و اُردو راه یافت. قصیده سرایان ایرانی مضامین این گونه را تنوع بخشیدند و لزوماً ساختار عربی آن را رعایت نکردند. چنان که قصیدۀ مشهور انوری در شکایت از ترکمانان و قصیدۀ خاقانی در باب ایوان مداین چنین است. قصیده گویی در ایران هنوز رایج است، اما در ساختار و مضامین آن تحولات کلی حاصل شده است. ملک الشعرای بهار را آخرین قصیده سرای بزرگ ایران دانسته اند. در سنت ادبی غرب، قسمی شعر وزین و فخیم را که «اود» می خوانند، تقریباً معادل قصیده گرفته اند؛ اما در این نوع شعر ردیف وجود ندارد و قوافی نیز بیت به بیت (سطر به سطر) مطابقت می کنند و از این نظر به قالب مثنوی شبیه است. پیندار و هوراس از شاعران قدیم و ویلیام وردزورث از سرایندگان متأخرتر، چامه سرایان نامدار غربی اند.

مترادف ها

exemplum (اسم)
حکایت، تمثیل، مثال، قصیده، نمونه، روایت

ballade (اسم)
قصیده، مسمط مستزاد

ode (اسم)
قصیده، غزل، چکامه، قطعه شعر بزمی

balladry (اسم)
قصیده، شعر، تصنیف سازی

فارسی به عربی

قصیدة

پیشنهاد کاربران

قصیده ی ماک الشعرا بهار بزرگمرد ایرانی درباره دماوند
دماوندیه

این سروده در قالب قصیده ( به پارسی چکامه ) است یعنی مصراع نخستین این سروده با همه ی مصرع های زوج هم قافیه است ( بند - دماوند – کمربند – دل بند – مانند و. . . )
...
[مشاهده متن کامل]

موضوع این چکامه ( قصیده ) سخن با دماوند است.
یک پرسش:
چرا شاعر با دماوند سخن گفته است؟
چون شاید مردم آن دوران را شایسته ی گفتگو نمی دانسته است چون هر چه که می گفت انگار نه انگار
در این سروده دماوند نماد قدرت و توانایی است که حتی در صورت بیدار شدن می توانست حکومت دیکتاتوری وقت را سرنگون سازد.
آتش درون دماوند نمادی از گرفتاری ها و تیره روزی های مردم بدبخت ایران است که به گونه ی آتش در دل دماوند انباشته گردیده است.
این سروده بر وزن مفعول مفاعلن فعولن هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف است ( نام وزن فقط برای رشته های علوم انسانی است )
***
دماوندیه
ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
پای در بند کنایه از گرفتار و زندانی بودن است
معنا: ای دماوند ی که مانند دیوی سپید گرفتاری ، ای دماوندی که مانند بام جهان سر کشیده به بالایی
از سیم به سر یکی کله خود زآهن به میان یکی کمربند
سیم = نقره ، سیمین یعنی نقره ایی – زر یعنی طلا و زرّین یعنی طلایی در این جا سیم استعاره از برف است.
کله خود = کلاه جنگی آهنین که پیکارگران در گذشته بر سر می گذاشتند. در این جا چون کلاه داشتن را به دماوند نسبت داده است پس آرایه ی جان بخشی دارد.
آهن به میان داشتن منظور از سنگ های کوه است که به رنگ تیره هستند .
معنا:ای دماوند، تو کلاهی جنگی سپید از جنس نقره ( برف ) بر سر نهاده ای و کمر بندی آهنین ( صخره ها و سنگ های میانه ی کوه ) به کمر بسته ای ( دماوند را رزمنده ای مسلح پنداشته است )
تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دل بند
در این بیت آرایه های تشخیص ( نسبت دادن روی و چهره به دماوند ) مراعات نظیر ( روی چهره چشم ) و حُسن تعلیل
( سراینده دلیل بلندی و پنهان شدن قله را به خاطر دوری از مردم دانسته است. ) دیده می شود.
معنا: به دلیل این که چشم بشر تو را نبیند چهره ات ( همان قله یا چکاد به زبان پارسی ) را در ابر ها پنهان کرده ای.
( دماوند به دلیل بیزاری از مردمی که در سکوتند و در برابر رژیم دیکتاتوری زمانه بی تفاوت اند، بسیار ناراحت است. )
تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیو مانند. . .
این بیت با بیت بعدی دارای یک معنی است به اصطلاح� موقوف المعنی� است.
وارهی= آزاد شوی.
دم=مجاز ( معنی غیر حقیقی ) از هم سخنی است.
ستوران:چهارپایان ، حیوانات ، استعاره از انسان های بی تفاوت به مسایل کشور خویش است.
معنا:برای این که از هم نشینی با مردم ترسو و نادان و شوم ( نحس ) و دیو صفت رهایی یابی. . . .
این بیت با بیت پیشین قرابت معنایی زدارد.
مفهوم:بیزاری از مردمی که نسبت به محیط خود و کشور خود بی تفاوتند.
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
شیر سپهر ( =آسمان ) اضافه ی تشبیهی است.
نکته: هرگاه اضافه ی تشبیهی مضاف و مضاف الیه باشد همیشه مضاف الیه مشبه است. پس سپهر را به شیرمانند ( تشبیه ) کرده است.
اختر سعد= سیاره ی مشتری که �سعد اکبر�است.
کرده پیوند= ارتباط برقرارکرده است.
این بیت آرایه ی حسن تعلیل دارد، زیرا سُراینده اعتقاد دارد که چکاد ( قله ) دماوند به این دلیل بالا رفته است تا با آفتاب پیمان به بندد و با سیاره ی مشتری ارتباط بر قرار نماید.
معنا: با آفتاب پیمان بسته ای و با سیاره ی مشتری ارتباط برقرار کرده ای. به قول معروف� با بالا بالا ها می پری. �
چون گشت زمین ز جور گردون چونین خفه و خموش و آوند
گردون= فلک و آسمان که در حال گشتن هستند ، ولی در این جا مراد روزگار است.
جور= ستم ( این بیت نیز با بیت بعدی پیوند معنایی دارد. )
آوند= واژگون ، معلّق
معنا:هنگامی که زمین از ستم آسمان ( روزگار ) این گونه خفه و ساکت و واژگون گردید. . .
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو ای دماوند
معنا:ای دماوند زمین از بسیاری خشم مشتی بر آسمان زد که تو آن مشت هستی.
در پندار شاعر روزگارگرفتار کننده ی کشور است، به همین دلیل زمین به آن مشت می زند.
در این بیت آرایه ی تشبیه دیده می شود. قله ( چکاد ) �مشبه� و مشت �مشبه به� است.
آرایه ی تکرار نیز در واژه ی مشت دیده می شود.
در واج �ت� و� ش� نیز واج آرایی آشکار و هویداست.
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرن ها پس افکند
پس افکند= چیزی که از کسی پس افتاده باشد به معنای دیگر، باقی مانده باشد ، میراث. این واژه صفت مفعولی مرکب مرخم است.
مرکب است چون از دو واژه ی با معنا درست شده است.
مرخم است چون واج �ه� از آن بریده شده است. اصلاً مرخم یعنی دُم بریده پس اگر واج�ه� را دم این واژه بدانیم ، می بینیم که بریده شده است.
معنا= ای دماوند تو مانند مشت کوبنده ی روزگاری که از گذشت قرن ها پیش برای ما به ارث رسیده ای.
( این بیت تشبیه دارد که با توجه به معنای آن می توانید پایه های آن را آشکار سازید. )
ای مشت زمین بر آسمان شو بر وی بنواز ضربتی چند
در این جا آقای بهار به دماوند دستور می دهد:
ای دماوند که مانند مشت زمین هستی به آسمان برو و به آن چند ضربه مشتی بزن.
نی نی تو نه مشت روزگاری ای کوه نیم ز گفته خرسند
در این بیت بهار از ماننده ی ( تشبیه ) خود پشیمان می شود و می گوید:
نه نه ای دماوند تو مشت سهمگین روزگار نیستی از گفته ی خود پشیمانم.
تو قلب فسرده ی زمینی کز درد ورم نموده یک چند
فسرده= افسرده در این جا معنای یخ زده می دهد. باز هم آرایه ی تشبیه در این بیت چشمک می زند.
ورم=استعاره از برآمده بودن کوه دماوند است.
معنا: ای دماوند تو مانند قلب یخ زده ی زمینی که از شدت درد و ناراحتی مدتی است که ورم کرده ای.
نکته ی دستوری: �تو� نهاد مسندالیهی است� قلب فسرده ی زمین� مسند و�ی� پس از زمین فعل ربطی است.
تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند
کافور=ماده ای است خوش بو که از گیاهانی مانند ریحان و بابونه و چند گیاه دیگر به دست می آید. گذشتگان از این ماده به عنوان مرهم استفاده کرده و آن را روی زخم می مالیدند.
ضماد= مرهم، ضماد کردن یعنی دارو مالیدن بر روی زخم.
تا= به معنای برای این که
بین درد و ورم و کافور مراعات نظیر دیده می شود.
فرو نشیند ؛ فعل پیشوندی است.
بهار برف های روی چکاد دماوند را به پانسمان مانند ( تشبیه ) کرده است.
معنا:به خاطر این که این درد و ورم التیام پیدا کند بر روی آن داروی کافور پانسمان کرده اند.
شو منفجر ای دل زمانه وان آتش خود نهفته مپسند
ای دماوند که مانند دل زمانه هستی منفجر شو وخاموش بودن خود را شایسته مدان.
دل زمانه = استعاره از دماوند است. در این استعاره جان بخشی نیز وجود دارد. که به آن� پرسونیفیکا سیون� می گویند. اضافه ی استعاری که جان بخشی نیز داشته باشد. ) personification (
خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند
دو تضاد در این بیت دیده می شود که عبارت اند از:
خامش نشستن با سخن گفتن - افسرده بودن با خوش همی خندیدن
� خند� و �گوی� هر کدام بن مضارع مصدر خندیدن و گفتن هستند که در این بیت به جای فعل امر به کار رفته اند. ( همی گوی = بگو و همی خند = بخند. )
معنا: ای دماوند خاموشی را کنار بگذار ( به ستم و ستمگری اعتراض کن ) و دست از افسردگی بردار و شاداب و با نشاط باش.
پنهان مکن آتش درون را زین سوخته جان شنو یکی پند
سوخته جان صفت مرکب است که به جای اسم آمده است. یعنی خود ملک الشعرای بهار است.
باز دوباره می بینیم که بن مضارع شنو به جای فعل امر آمده است یعنی بشنو.
معنا:ای دماوند خشم درونی ات را پنهان مکن و از این شاعر دل سوخته پندی بشنو. ( پند شاعر بیت بعدی است. )
گر آتش دل نهفته داری سوزد جانت ، به جانت سوگند
آتش استعاره از خشم درونی دماوند است
ای دماوند اگر آتش درونی ات را پنهان کنی سوگند به جانت که جانت خواهد سوخت.
ای مادر سر سپید بشنو این پند سیاه بخت فرزند
سر در این مجاز از مو است. ( مجاز واژه ای که دارای معنای غیر حقیقی باشد. )
مادر سر سپید=منظور کوه دماوند است که در چکادش ( قله اش ) برفی سپید نشسته است. در این بیت استعاره است از، آزادی خواهان جامعه است.
سیاه بخت فرزند ، ترکیب وصفی مقلوب است ( همان موصوف و صفت ) که موصوف و صفتش جابه جا شده باشد. سیاه بخت فرزند به گونه ی غیر مقلوب این گونه بوده است:فرزندِ سیاه بخت. منظور از سیاه بخت فرزند، خود شاعر است.
معنا: ای مادر سر سپید ( آزادی خواهان و آگاهان خاموش جامعه ) این پند فرزند تیره بخت خود را بشنوید.
از سر بکش آن سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند
معجر= روسری ، چارقد ( این واژه با مجمر به معنای سینی اشتباه نشود. )
اورند= اورنگ، تخت پادشاهی، مجازاً به معنای فر و شکوه و شوکت است.
کبود اورند = تخت تیره رنگ، ترکیب وصفی مقلوب است در واقع اورند ِ کبود است.
معنی: روسری را از سرت بردار ( روسری بر داشتن کنایه از ناتوان بودن است، زن بودن ) و با پیکارت بر روی تخت شاهی بنشین.
بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شیر شرزه ارغند
بگرای= گرایش کن ، حمله ور شو ، حرکت کن
گرزه = بزرگ ، نوعی مار بزرگ دارای سمّ کشنده.
شرزه= خشمگین، با گرزه جناس دارد. ( جناس ناقص اختلافی در حرف اول )
ارغند= خشمگین.
معنا: ای دماوند مانند اژدهایی هراسناک با دیکتاتور زمانه ستیزه ( جنگ ) کن، و مانند شیری خشم آلود خروشی برآور.
بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز پی این نژاد و پیوند
پی= پایه و اساس
اساس تزویر اضافه ی استعاری است. ( اضافه های استعاری، استعاره ی بالکنایه یا استعاره ی مکنیه هستند. ) به معنای پایه های حکومت است.
این نژادو پیوند= منظور از دیکتاتور زمان شاعر است.
این بیت دارای آرایه ی موازنه است ( برای رشته های علوم انسانی )
واژه های ، پی و اساس، رابطه ی ترادف دارند.
معنا: این بنای ظلم وستمگری را از ریشه برکن و نژاد این فرمان روایان ستمگر نابود ساز.
بفکن ز پی ( = ازپی افکندن ) =نابودی کامل، ازبیخ و بن ویران کردن
از پی گسلیدن= باز کنایه از نابودی کامل است.
بر کن زبن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم بر کند
در واج �ب� واج آرایی دیده می شود.
ازبن بر کندن کنایه از نابودی کامل است.
بنا در مصراع نخست استعاره از ستم گری است.
بنای ظلم اضافه ی تشبیهی است.
معنا: این بنای ستم گری را نابود کن ، چون که شایسته است که بنای ظلم را از ریشه کند.
زین بی خردان سفله بستان داد دل مردم خردمند
سفله= آدمیان پست و فرو مایه ، بدسگال
واج آرایی در �د� و مصوت� - ِ�
معنی: ای دماوند داد دل مردمان خردمند از این حاکمان بی خرد ناهنجار بگیر.
یک توضیح:بهار در جایی گفته است این مردم نحس دیو مانند و در جای دیگری گفته است این مردم خردمند. شاید این پندار در ذهن شما نوعی دو گانگی ناخردمندانه پدید آورد اما در واقع این گونه نیست چون بهار مردم جامعه را به دو گروه تقسیم کرده است ، نخست اکثریت نا خردمند که همان مردم نحس دیو مانند است. دیگر گروه خردمندان است که بهار این گروه را دردمند می داند و از دماوند می خواهد که داد دل این گروه از مردم را بگیرد.

بلندچامه
معنی قصیده : سروده _ شعر
چکامه، نوعی از شعر که بیشتر در وعظ و حکمت یا حماسه یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی میگویند و دو مصراع بیت اول آن با مصرع های دوم سایر ابیات دارای یک قافیه و تعداد آن از شانزده بیت بیشتر است، قصید و قصائد جمع آن می باشد.

بپرس