قس


مترادف قس: روحانی، شیخ، شماس، کاهن، کشیش

لغت نامه دهخدا

قس. [ ق َس س ] ( ع مص ) رنج دادن و آزردن به سخن زشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گویند: قسّهم قسّاً؛ رنج داد و آزرده کرد ایشان را به سخن زشت. ( منتهی الارب ). || سخن چینی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). سخن چینی نمودن. ( منتهی الارب ). || از پی فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ). در پی چیزی شدن و جستن آنرا. ( منتهی الارب ). || تنها چرا کردن شتر. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ). || نیکو چراندن شتران. || نیکو راندن شتران. || خوردن : قس ما علی العظم ؛ خورد هرچه بر استخوان بود از گوشت و مغز آن. ( منتهی الارب ).

قس. [ ق َس س ] ( ع اِ ) خداوند شتران که پیوسته ملازم آنها باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || مهتر ترسایان و دانشمند آنها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). من کان بین الاسقف و الشماس. ( اقرب الموارد ). ج ، قُسوس. ( اقرب الموارد ). رجوع به قُس شود. || پشک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). صقیع. ( اقرب الموارد ). || ژاله و شبنم. ( ناظم الاطباء ).

قس. [ ق َ ] ( اِ ) لبلاب بی ثمر است. برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه او با عسل مُخرج جنین و سعوط عصاره او جهت عفونت خیشوم و آب بیخ او با سرکه جهت گزیدن رتیلا نافعاست. ( تحفه حکیم مؤمن ). نوعی قسوسی است که ثمر نداشته باشد، و به معنی لبلاب بی ثمر نیز آمده و اوراق آن صغیر میباشد و شاخه های باریک و عصاره بیخ آن با سرکه جهت سم رتیلا نافع است. رجوع به مخزن الادویه شود.

قس. [ ق ِس س ] ( ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَس و قُس شود.

قس. [ ق ِس س ] ( ع اِ ) کشیش. رجوع به قُس و قَس شود.

قس. [ ق ُس س ] ( ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن. ( منتهی الارب ). رجوع به قَس و قِس شود.

قس. [ ق ُس س ] ( ع اِ ) دانشمند ترسایان. ( السامی فی الاسامی ). رجوع به قَس و قِس شود. عربی قسیس و سریانی قشیشا ( پیر کاهن ) و آرامی قشیشا . ( حاشیه برهان آقای دکتر معین ، ذیل «کشیش »، از معجمیات عربیه - سامیه ص 179 ).

قس. [ ق َس س ] ( اِخ ) شهری است. ( منتهی الارب ).

قس.[ ق َس س ] ( اِخ ) موضعی است میان عریش و قرماء از بلادمصر، و جامه قسّی بدان منسوب است. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابن ساعده اسقف نجران از بلغای عرب ( ف. ۶٠٠ ه ق . ) . در بلاغت بدو مثل زنند و وی تا قبل از بعثت رسول ص حیات داشته و آن حضرت او را دیده است .
( فعل ) مفرد مخاطب مذکر از امر حاضر: قیاس کن . یا قس علی ذلک . بر آن قیاس کن . یا علی هذا . براین قیاس کن .
لقب عبدالرحمان عبدالله عابد تابعی است که خاطرش را بسوی سلامه مغنیه میلی بود .

فرهنگ معین

(قَ سّ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - روحانی مسیحی بین اسقف و شماس . ۲ - کاهن . ج . قسوس .

فرهنگ عمید

مرد روحانی مسیحی، کشیش، کاهن.

گویش مازنی

/ghes/ قسمت

پیشنهاد کاربران

بپرس