قرص

/qors/

مترادف قرص: استوار، ثابت، سفت، محکم، حب، دانه، گرده

برابر پارسی: استوار و راست

معنی انگلیسی:
disk, firm, foursquare, hard, steady, tight, rigid, secure, stable, staunch, strong, tenacious, round loaf, pill, tablet, pastille, disk or disc, lozenge, round loaf(of bread), durable

لغت نامه دهخدا

قرص. [ ق َ ] ( ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت. || گزیدن کیک. || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن. و فعل آن از باب نصر است. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق َ رَ ] ( ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب. || همیشگی نمودن بر غیبت. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق ُ ] ( ص ) محکم. قایم.

قرص. [ ق ُ ] ( ع اِ ) کلیچه. ( منتهی الارب ) ( مقدمة الادب زمخشری ). || گرده آفتاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة، اقراص ، قُرَص. ( منتهی الارب ) :
سر از البرز برزدقرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری.
منوچهری.
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچوقرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی.
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.

قرص. [ ق ُ ] ( ع اِ ) حب که جهت معالجه امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد : و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. ( سندبادنامه ص 97 ).

قرص. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ قُرْص. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق ُ ]( اِخ ) ریگ توده ای است در زمین غسان. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام خواهرزاده حارث بن ابی شمر غسانی. ( منتهی الارب ).

قرص. [ ق َ ] ( اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس. ( معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گرده : قرص نان ۲ - جرم : قرص خورشید . یا قرص آفتاب ( خورشید ) گرده خورشید . یا قرص زر . آفتاب . یا قرص زر مغربی . آفتاب . یا قرص سیمین . ماه قمر . یا قرص گرم وسرد . آفتاب و ماه . یا قرص هفت دره . آفتاب ( باعتبار هفت آسمان ) ۳ - داروی خشک که به صورت گویهای کوچکی سازند . یا قرص کمر . گونه ای بلادر بلادر مغربی ۴ - کلیچه جمع : اقراض .
شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است : قرص ماه . ۲ - مادة دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف .
(قُ رْ ) (ص . ) (عا. ) محکم ، استوار.

فرهنگ عمید

۱. محکم، سخت.
۲. آسوده، راحت.
۱. (پزشکی ) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل ها و اندازه های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می شود.
۲. گردۀ نان، کلیچه، گرده.
۳. هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه.
* قرص کمر: (زیست شناسی ) دانه ای پهن و قهوه ای رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می شد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخم مرغ مخلوط می کردند و به صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می بردند.

فرهنگستان زبان و ادب

{disk/ disc} [ریاضی] ناحیه ای در صفحه متشکل از همۀ نقطه های درون دایره و احتمالاً بعضی یا تمام نقطه های روی دایره
{tablet} [علوم دارویی] یک شکل دارویی جامد با وزن و اندازه و صورت های مختلف

واژه نامه بختیاریکا

گُلُو؛ هب

دانشنامه عمومی

قُرص ها، یا غرس ها، کُلیچه ها یا حب ها [ ۱] اشکال دارویی جامدی هستند که از فشرده شدن گرده ها و ریزدانه ها به وجود می آیند و شامل انواع زیر می باشند:
واژه غرس درلغت نامه دهخدا غرس. ( اِ ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. ( برهان قاطع ) ( مجمع الفرس ) ( از فرهنگ شعوری ) . خشم و تندی. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( اوبهی ) . غژم. غرش. غراش  :
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس.
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ) ( از اوبهی ) .
|| خوشه غله در زبان پهلوی. ( فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری ) .
غرس. ( ع مص ) درخت نشانیدن بر زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . مغروس نعت است از آن. ( آنندراج ) . درخت نشاندن و چیزی کاشتن. ( برهان قاطع ) . درخت نشاندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) . نشاندن. نشانیدن. درنشاندن. غرز. || قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن ( مثلاً شاخه مو را ) . غُروس. غِراس. غِراسه. || از نوک وارد کردن . گذاشتن  : و غرسوا فی الشموع العنبر و العود. ( دزی ج 2ص 206 ) . || غرس کسی نعمتی را؛ به جای آوردن آن  : غرس فلان عندی نعمةً؛ اثبتها. ( از اقرب الموارد ) . || ( اِ ) درخت نشانده. ج ، اغراس ، غِراس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ج ، غُروس. جج ، غروسات. ( دزی ج 2 ص 206 ) . نهال. ( مقدمةالارب ) . درخت در زمین نشانده شده. ( غیاث اللغات ) . مغروس. و منه یقال  : انا غرس یده و نحن غرس یده. ( اقرب الموارد )   : غرس معانی او به لطف تربیت و طیب آب و تربت ، شاخها کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 284 ) . و نخواست غرس نعمتی که در حق او نشانده بود به یک عثرت از بیخ برآرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 342 ) . با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غرس کرم بنشانده است.
مولوی ( مثنوی ) .
چون در این جو دید غرس سیب مرد
دامنش را دید آن پرسیب کرد.
اندران زندان ز ذوق بیقیاس
بشکفد چون گل ز غرس تن حواس.
مولوی ( مثنوی چ کلاله ٔخاور ص 403 ) .
|| القضیب الذی ینزع من الحبة ثم یغرس. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) . || مو تازه. || شاخه یا ریشه یک گیاه ، مترادف اصل. || دُم انجیر. || نوعی خرما. || نان خرمائی مرباکرده و پرورده. ( دزی ج 2 ص 206 ) . || غراب کوچک. غِرس. ( از اقرب الموارد ) . || وادی الغرس ؛ رودباری نزدیک فدک. ( منتهی الارب ) . وادئی میان معدن النقرة و فدک است. ( از معجم البلدان ) .
عکس قرصعکس قرص

قرص (ریاضی). قرص یا دیسک ( به انگلیسی: Disk ) به ناحیهٔ داخل یک دایره اشاره دارد. یک قرص، بسته به این که خود دایرهٔ محیطی را شامل بشود یا نشود، قرص بسته یا باز خوانده می شود. در مختصات دکارتی یک قرص باز با مرکز ( a , b ) و شعاع R بدین صورت بدست می آید:
و یک قرص بسته با همان مرکز و شعاع با این رابطه:
مساحت یک قرص بسته با شعاع R برابر است با πR2
عکس قرص (ریاضی)عکس قرص (ریاضی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

قُرص (tablet)
در پزشکی، نوعی محصول دارویی حاوی مادۀ مؤثر و مواد بی اثر، به شکل صفحۀ گرد مسطح یا محدب. با قرص مقادیر کاملاً مشخصی از دارو را با دقت بسیار برای بیمار تجویز می کنند. مصرف دارو به این شکل برای بیمار آسان است.

مترادف ها

pellet (اسم)
گلوله، قرص، ساچمه یا خرج تفنگ

pill (اسم)
دانه، حب، قرص، حب دارو

cake (اسم)
کیک، قالب، قرص

tablet (اسم)
تخته، لوحه، لوح، قرص، صفحه، ورقه

disk (اسم)
دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

disc (اسم)
پولک، دایره، قرص، دیسک، صفحه، گرده

فارسی به عربی

قرص , کعکة

پیشنهاد کاربران

قرص درجدول=هپ/میشود در جدول/آرمان عابد رشت
قرص ( کلیچه، چیز کوچک و گرد که برای یگان نان و دارو به کار می رود ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
ناژ ( سغدی )
جب jeb ( سنگسری ) .
غرس qors این واژه پارسی است به معنی سفت، استوار.
ریشه ی واژه ی پارسی ایرانی قرص:
قرص
واژه قرص از فارسی میانه ( مقایسه کنید تاجیکی қурч ( qurč ) ، کردی شمالی ( سنگین ) ، کرچ مازندرانی ( k�rč ) ) . شکل درست در فارسی 👈غرس
منابع ها. فرهنگ فارسی به پهلوی
ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی

در سغدی واژه ای هست به نام ‹غُرس› به چم گِرد ( این نشانه u که می بینید صدای او کوتاه می دهد. این واج چنان که می دانید در فارسی میانه نیز بوده است و در گذر به فارسی نو به ریخت o درمی آید ) .
به گمانم قرص به معنای گِرده ( برای نمونه در ترکیب ‹یک قرص نان› ) همین واژه است و واژه ای ایرانی است نه عربی.
...
[مشاهده متن کامل]

بن خان: فرهنگ سغدی، شادروان بدرالزمان قریب
#پارسی دوست

قرص به زبان سنگسری
حِب heb
غرس ( قرص ) در زبان گیلکی به چمه سخت و محکم هست
قرص ( دارو ) هم PILL میشه هم TABLET ( قرص ماشین ظرفشویی میشه TABLET )
دارو هم که میشه DRUG
داروخانه هم میشه DRUGSTORE
کلیچه= قرص ( دارو ) = گِردِه
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان ساختگی ) ) .
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
#آسانیک گری
در گویش های زبان کردی
"کردی لکی لری"
قُرص ( صفت ) - - > به معنی مُحکم، سِفت، قابل اعتماد و . .
قُرص ( اسم ) - - >به معنی تیکه یا قسمتی از یک چیز گرد مثل نان، دارو ( حَب ) و . . .
پارسیِ سَرِه:
قرص ( برای درمان ) = " گِردِه "
* فرهنگستانِ یِکُم ( ۱۳۱۹ )
قرصة. [ ق ُ ص َ ] ( ع اِ ) یک قرص. کلیچه. || گرده ٔ آفتاب. ( منتهی الارب ) . و رجوع به قرص شود :
گرچه محور سپرَد قرصه ٔ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی.
حربا منم تو قرصه ٔ شمسی روا بود
...
[مشاهده متن کامل]

گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
قرصه ٔ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامه ٔ پرخون توست.
نظامی.

دلم قرص بود که . . . . .
مطمئن، پایدار
قرص در زبان لری ولکی به معنای سخت ومقاوم است
حب
قرص در زبان کردی و فارسی دری قدیم به معنای سنگین در مقابل سبک هم بکار می رود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس