[ویکی فقه] مفاد قاعده ( الشی ما لم یجب لم یوجد) این است که هر چیزی که ممکن بالذات است، برای آنکه به وجود آید باید حتما موجود دیگری، وجود را برایش ضروری کند؛ یعنی به آن وجوب دهد.
هیچ ممکن بالذاتی تا واجب بالغیر نشود، موجود نمی شود. نتیجه طبیعی این قاعده فلسفی در مورد وجود ممکنات آن است که ممکنات برای معدوم بودن نیز باید از سوی شیء مفروض دیگری، عدم برایشان ضروری شود و ممتنع بالغیر شوند ولذا هیچ ممکن بالذاتی تا ممتنع بالغیر نشود، معدوم نمی شود. البته روشن است که شیء مفروضی که به ممکن، ضرورت عدم و امتناع می دهد، خود امر معدوم و ممتنعی (یا ممتنع بالذات یا ممتنع بالغیر) است.
نظریه متکلمان
این نظریه در فلسفه ، در مقابل نظریه گروهی از متکلمان ارائه شده است که عقیده دارند که برای موجود شدن یک ممکن بالذات ـ که نسبتش با وجود و عدم مساوی است (امکان بالذات) ـ لازم نیست وجود برایش ضروری شود؛ بلکه همین که وجود آن شیء بر عدم آن، رجحان و برتری بیابد (ولو آنکه وجود ضروری نشود و تنها قوت و شدت آن نسبت به عدم بیشتر شود) آن شیء به وجود خواهد آمد. ( اولویت ) این رجحان و برتری را متکلمان "اولویت" می نامند و چون عقیده دارند که این رجحان و برتری وجود، از سوی موجود دیگری صورت می گیرد، می گویند این اولویت لازم در موجودیت ممکنات، " اولویت بالغیر " است.
← مقصود از ارائه نظریه اولویت
استدلال فیلسوفان بر اینکه "برای وجود یافتن ممکنات، ضرورت و وجوب بالغیر آنها لازم است"، این است که ذات ممکن که همان ماهیت است، صرف نظر از هر چیز دیگر، نه موجود است نه معدوم و نه وجود برایش ضروری است نه عدم ولذا عقل در هنگام نسبت سنجی میان ماهیت فی نفسه با وجود و عدم، درمی یابد که نسبت ماهیت با وجود و عدم مساوی است. از این رو از نظر عقل ، وجود یافتن ممکن، از سوی خودش محال است؛ چه اینکه ذات ممکن به خودی خود وجود و عدم برایش علی السویه است. پس ذات ممکن برای وجود یافتن، نیازمند چیزی دیگر است که این نسبت مساوی را از بین ببرد و وجودش را بر عدمش رجحان و برتری دهد که این شیء دیگر همان علت است. اما این رجحان وجود، تا به حد وجوب و ضرورت نرسد، باز عدم برای ذات ممکن جائز و روا خواهد بود و اگر در این حال (که وجودش رجحان یافته است ولی ضروری نشده است) موجود شود، جای این سؤال باقی است که "چرا ممکن برغم آنکه هر دو طرف (وجود و عدم) برایش جائز بوده است، وجود برایش تعین یافته است؟ " و تنها با از بین رفتن احتمال " عدم " است که می توان توضیح مناسبی برای این سؤال یافت که این انقطاع احتمال "عدم" برای ممکن، تنها با ضرورت یافتن وجود و وجوب آن از سوی علت، تحقق می یابد.
← نتیجه استدلال
...
هیچ ممکن بالذاتی تا واجب بالغیر نشود، موجود نمی شود. نتیجه طبیعی این قاعده فلسفی در مورد وجود ممکنات آن است که ممکنات برای معدوم بودن نیز باید از سوی شیء مفروض دیگری، عدم برایشان ضروری شود و ممتنع بالغیر شوند ولذا هیچ ممکن بالذاتی تا ممتنع بالغیر نشود، معدوم نمی شود. البته روشن است که شیء مفروضی که به ممکن، ضرورت عدم و امتناع می دهد، خود امر معدوم و ممتنعی (یا ممتنع بالذات یا ممتنع بالغیر) است.
نظریه متکلمان
این نظریه در فلسفه ، در مقابل نظریه گروهی از متکلمان ارائه شده است که عقیده دارند که برای موجود شدن یک ممکن بالذات ـ که نسبتش با وجود و عدم مساوی است (امکان بالذات) ـ لازم نیست وجود برایش ضروری شود؛ بلکه همین که وجود آن شیء بر عدم آن، رجحان و برتری بیابد (ولو آنکه وجود ضروری نشود و تنها قوت و شدت آن نسبت به عدم بیشتر شود) آن شیء به وجود خواهد آمد. ( اولویت ) این رجحان و برتری را متکلمان "اولویت" می نامند و چون عقیده دارند که این رجحان و برتری وجود، از سوی موجود دیگری صورت می گیرد، می گویند این اولویت لازم در موجودیت ممکنات، " اولویت بالغیر " است.
← مقصود از ارائه نظریه اولویت
استدلال فیلسوفان بر اینکه "برای وجود یافتن ممکنات، ضرورت و وجوب بالغیر آنها لازم است"، این است که ذات ممکن که همان ماهیت است، صرف نظر از هر چیز دیگر، نه موجود است نه معدوم و نه وجود برایش ضروری است نه عدم ولذا عقل در هنگام نسبت سنجی میان ماهیت فی نفسه با وجود و عدم، درمی یابد که نسبت ماهیت با وجود و عدم مساوی است. از این رو از نظر عقل ، وجود یافتن ممکن، از سوی خودش محال است؛ چه اینکه ذات ممکن به خودی خود وجود و عدم برایش علی السویه است. پس ذات ممکن برای وجود یافتن، نیازمند چیزی دیگر است که این نسبت مساوی را از بین ببرد و وجودش را بر عدمش رجحان و برتری دهد که این شیء دیگر همان علت است. اما این رجحان وجود، تا به حد وجوب و ضرورت نرسد، باز عدم برای ذات ممکن جائز و روا خواهد بود و اگر در این حال (که وجودش رجحان یافته است ولی ضروری نشده است) موجود شود، جای این سؤال باقی است که "چرا ممکن برغم آنکه هر دو طرف (وجود و عدم) برایش جائز بوده است، وجود برایش تعین یافته است؟ " و تنها با از بین رفتن احتمال " عدم " است که می توان توضیح مناسبی برای این سؤال یافت که این انقطاع احتمال "عدم" برای ممکن، تنها با ضرورت یافتن وجود و وجوب آن از سوی علت، تحقق می یابد.
← نتیجه استدلال
...
wikifeqh: قاعده_ان_الشی ء_ما_لم_یجب_لم_یوجد