فنجیدن

لغت نامه دهخدا

فنجیدن. [ ف َ دَ ] ( مص ) خمیازه. خود را کشیدن پیش از آنکه تب به هم رسد، و آن را به عربی قشعریره و تمطی گویند، و در حالت خمار شراب و خمار خواب نیزاین حالت به هم میرسد. ( برهان ). رجوع به فنج شود.

فرهنگ فارسی

خمیازه . خود را کشیدن پیش از آن که تب به هم رسد و آن را به عربی قشعریره و تمطی گویند .

فرهنگ عمید

۱. خمیازه کشیدن در حالت خماری یا خواب آلودگی.
۲. مورمور شدن و کشیده شدن اعضای بدن پیش از بروز تب.

پیشنهاد کاربران

در لری بروجردی فنجیدن = پاشیدن
شاید بپرسید " اَل " در " الفنجیدن" از کجا آمده است:
1 - در بلخی دگرگونیِ آواییِ ( د/ل ) نسبت به دیگر گویشهایِ ایرانی بسیار دیده می شود؛ واژه یِ " الفنجیدن" در بلخی بکار می رفته است. پس دیسه یِ دیگرِ این واژه به طور بازگشتی " اَدفنجیدن" بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - ad در زبانهای هندواروپایی پیشوندی است که در واژگانی همچون "adhere، adjoint، add و. . . " و در زبانِ آلمانی "addieren" دیده می شود. add در سانسکریت هم بوده است.
3 - برخی کارواژه "الفنجیدن" را برابر با "عملِ جمع کردن ( ریاضی ) " گرفته اند؛ دکتر ادیب سلطانی در ترگویه ( =ترجمه ) هایش از این واژه به چمِ "حاصل کردن" بهره برده است.
4 - پیشنهادِ واژه: بنابرآنچه در بالا گفته شد، می توان از کارواژه " اَنفنجیدن" نیز بهره برد که در آن از پیشوندِ " اَن" بکارگیری شده است. ( اَنفنجیدن =جمع کردن ) .

به کسر ف در گویش بروجردی یعنی پاشیدن . مثلا اب فنجید : اب پاشیده شد
در گویش لری بروجردی به معنی پاشیدن مثلا اب فنجید در گویش بروجردی : او فنجس

بپرس