فلک

/falak/

مترادف فلک: آسمان، چرخ، سپهر، طارم، عالم، فضا، گردون | سفینه، غراب، کشتی، ناو

برابر پارسی: سپهر، آسمان

معنی انگلیسی:
firmament, sky, heavenly sphere, orbit, fortune, destiny, (wooden instrument used for the) bastinado, heaven, welkin

لغت نامه دهخدا

فلک. [ ف َ ل َ ] ( اِ ) آلتی چوبین که تسمه ای در وسط آن قرار داده کف پای بی ادبان و مجرمان را بدان بسته چوب زنند. ( فرهنگ فارسی معین ). دو سرتسمه به چوب متصل است و برای چوب زدن پای مجرم را میان تسمه و چوب قرار داده و چوب را میگردانند تا تسمه دور آن بپیچد و پای را محکم نگه دارد، آنگاه شخص دیگر با چوب بر کف پای مجرم زند. رجوع به فلکه شود.

فلک. [ ف َ ل َ ] ( ع اِ ) چرخ. گردون.سپهر. ج ، افلاک ، فُلُک. ( منتهی الارب ). جای گردش ستارگان. ج ، افلاک ، فلک [ ف ُ ل ُ / ف ُ ]. ( اقرب الموارد ). مجموع آسمان به عقیده قدما. ( فرهنگ فارسی معین ). آسمان. چرخ. گردون. سپهر. سماء. از بابلی پولوکو . ( یادداشت مؤلف ) :
هفت سالار کاندرین فلک اند
همه گرد آمدند در دو و داه.
رودکی.
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک.
رودکی.
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب کرکم.
منجیک ترمذی.
ز گردش دل آسمان چاک شد
ز گردش فلک روی پرخاک شد.
فردوسی.
به بالای او تخت را شاه نیست
به دیدار او در فلک ماه نیست.
فردوسی.
یکی خوب پرمایه انگشتری
فروزنده چون بر فلک مشتری.
فردوسی.
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عنصری.
کمینه عضوی از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی از قدر او مِه از کیوان.
عنصری.
فلک مر قلعه و مر باغ او را
به پیروزی درافکنده ست بنیان.
عنصری.
و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد. ( تاریخ بیهقی ).
زین فلک بیرون تو کی دانی که چیست
کاین حصاری بس بلند و بی در است.
ناصرخسرو.
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را.
ناصرخسرو.
بنگر که چه باید همیت کردن
تا بر تو فلک را ظفر نباشد.
ناصرخسرو.
فلک نه ای و بقدر بلند چون فلکی
عُمَرنه ای و به عدل تمام چون عُمَری.
امیرمعزی.
گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی جدا بتابد ماهی.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
گر به اندازه همت طلبم بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - مجموعه عالم که شامل کهکشانها و منظومه های شمسی است . توضیح بعقیده قدما مجموع عالم یک کره است مرکز او مرکز زمین است و سطحی مستدیر بر آن مجموع محیط میباشد و از آن سطح تا مرکز زمین هیچ جای خالی نیست بلکه اجرام افلاک و عناصر بعضی ببعضی متصل و محیط اند بمثابه توده های پیاز و همه کروی الشکل اند و زمین در وسط همه و بعد از او کره آبست ... و بعد از او کره آتش است ... و بعد از او فلک قمر و بعد از او فلک عطارد و بعد از او فلک زهره و بعد از او فلک شمس و بعدازو فلک مریخ و بعدازو فلک مشتری و بعدازو فلک ثوابت و بعدازو فلک اعظم که آنرا فلک االافلاک خوانند و فلک اطلس نیز گویند و بر این مجموع اسم عالم اطلاق کنند و ما تحت فلک قمر را عالم سفلی و عالم کون و فساد خوانند و افلاک را عالم علوی . قدما آنرا جسم کروی الشکل و قابل خرق و التیام میدانستند . در نصاب [ در بیان تقسیم افلاک سبعه ] آمده : [ آفریننده پری و ملک آنکه نه آفرید چرخ و فلک بر یکی ماه و بردویم تیر است باز ناهید بر سیم میر است شمس بر چرخ چارم است مدام همچو بر چرخ پنجمین بهرام ششمین چرخ مشتری را دان هفتمین است منزل کیوان هشتمین چرخ ثابتان در اوست زبر او نهم که جمله در اوست .] ( نصاب . چا. کاویانی ۲ ) ۶۱ - هر یک از بخشهای نه گانه یا هفت گانه آسمان بعقیده قدما. یا فلک اثیر . و آن بعقیده قدما کره آتشی است که بالای کره هوا قرار دارد چرخ اثیر فلک نار. یا فلک اطلس . فلک الافلاک عرش ( بلسان شرع ) ( قد ) یا فلک اعظم. عرش ( قد ) یا فلک الاعلی. فراخترین فلک که کلیه عالم اند جوف او قرار دارد ( قد ) یا فلک الافلاک. فلک نهم که محیط بر همه فلکهاست عرش ( بلسان شرع ) ( قد ) یا فلک المحیط . فلک الافلاک : [ گردد فلک المحیط گویت کز دست تو صولجان ببینم .] ( خاقانی . سج. ۲۶۹ ) یا فلک البروج . فلکی که برجهای دوازده گانه در آن جای دارند ( قد ): [ زیبد فلک البرج کوست کز نوبه زدن نوان ببینم . ] ( خاقانی .سج. ۲۶۹ ) یا فلک ثابت . فلکی که کواکب ثابت در آن قرار دارند فلک هشتم کرسی ( بلسان شرع ) ( قد. ) یا فلک کوکب . فلک ثوابت کرسی ( قد. ) یا فلک مستقیم . ۱ - کرسی ( قد. ) ۲ - عرش ( قد. ) یا فلک مکوب . فلک ثوابت کرسی ( قد. )
( اسم ) ۱ - هر یک از بخشهای هفت یا نه گانه ) آسمان که مدار سیاه ایست ( به عقیده قدما ) سپهر یا علم فلک . نجوم اختر شناسی . یا پرده برداشتن فلک . قایم شدن قیامت . یا فلک اندازه کردن . بلند مرتبه شدن بزرگی یافتن .
آلتی چوبین که تسمه در وسط آن قرار داده کف پای بی ادبان و مجرمان را بدان بسته چوب زنند .

فرهنگ معین

(فُ لْ ) [ ع . ] (اِ. ) کشتی ، سفینه .
(فَ لَ ) (اِ. ) فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) آسمان ، سپهر، گردون .

فرهنگ عمید

چوبی که در آن ریسمان کوتاهی بسته شده و پاهای شخص مجرم را به آن می بستند و با چوب یا تازیانه می زدند.
۱. سپهر، گردون.
۲. (نجوم ) هریک از طبقات هفت گانه یا نه گانۀ آسمان.
کِشتی.

واژه نامه بختیاریکا

دِر خورا

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَلَکٍ: فلک -مدارات فضایی که هر یک از اجرام آسمانی در یکی از آن مدارها سیر میکنند (عبارت "کل فی فلک یسبحون " یعنی هر یک از خورشید و ماه و نجوم و کواکب دیگر در مسیر خاص به خود حرکت میکند و در فضا شناور است ، همان طور که ماهی در آب شنا میکند )
معنی فُلْکِ: کشتی - کشتی ها (هم یک کشتی را فلک میگویند و هم جمع کشتیها را. جمع فلکه )
ریشه کلمه:
فلک (۲۵ بار)

«فَلَک» از مادّه «فُلْک» چنان که ارباب لغت گفته اند: در اصل، به معنای بر آمدن پستان دختران و شکل دورانی به خود گرفتن است، سپس به قطعاتی از زمین که مدور است و یا اشیاء مدور دیگر، اطلاق شده، و از همین رو، به مسیر دورانی کواکب نیز اطلاق می شود.
(بر وزن فرس) مدار کواکب. . ایضاً . اوست خدائی که شب و روز را و آفتاب و ماه را آفرید همه در یک مداری شناوراند مدار شب و روز اطراف زمین و مدار آفتاب و ماه در فضا و مخصوص به خودشان است. ظاهراً «کل» به هر چهار برمی گردد آیه «یس» نیز در همین مضمون است. به نظر می‏آید مدار نجوم به مناسبت نجوم که در آن می‏گردند فلک گفته شده وگرنه مدار اعتباری است.

دانشنامه عمومی

فَلَک ابزاری است برای تنبیه بدنی یا شکنجه که با آن پاهای فرد مورد تنبیه یا شکنجه را بسته و با شلاق یا ترکه ای به کف پاهایش می زنند. برای فَلَک بستن یا فَلَک کردن دو سر چوبی را سوراخ می کنند و طناب یا تسمه ای از ان رد می کنند. پاهای فرد مورد نظر را برهنه کرده و بین چوب و طناب قرار می دهند و به کف پاهای او می زنند.
دو سر تسمه به چوب متصل است و برای چوب زدن پای مجرم را میان تسمه و چوب قرار داده و چوب را می گردانند تا تسمه دور آن بپیچد و پا را محکم نگه دارد، دو نفر دو سر چوب را نگه داشته تا پاهای مجرم بالا باشد آنگاه شخص دیگر با چوب بر کف پای مجرم زند. [ ۱] همچنین از این تنبیه در مکتبخانه ها استفاده می شده و در ساواک و اسناد شکنجهٔ ساواک نیز از آن استفاده می کردند.
از چوب و فلک هم برای تنبیه استفاده می شده است. فلک بیشتر در زندان ها، شکنجه گاه ها، مکتبخانه، خانه های اشرافی برای نوکرها و غلامان و … بوده است.
در ایران اولین قانونی که در آن برنامه ریزی آموزشی، تعلیمات اجباری، حدود اختیارات وزارت معارف، نحوهٔ شرکت مردم در تأسیس و ادارهٔ مدارس، شرایط و ضوابط مدیریت در دوره های مختلف تحصیلی، بودجهٔ مدارس و سرانجام مجازات بدنی در مکاتب و مدارس مطرح شده، قانون اساسی معارف است که پس از انقلاب مشروطه و در سال ۱۲۹۰ ه‍. ش به تصویب رسیده است. طبق ماده ۲۸ این قانون مجازات بدنی در مکاتب و مدارس ممنوع است. [ ۲]
با این حال در مکتبخانه ها و حتی در مدارس استفادهٔ زیادی از این نوع تنبیه می شد. فَلَک تا وقوع انقلاب اسلامی در ایران کاربرد داشته است اما رفته رفته منسوخ شد. ( البته به جز دو کشور افغانستان و پاکستان که در این دو کشور نیز در حال ریشه کن شدن است ) می توان گفت ایران آخرین کشوری است که این نوع تنبیه بدنی به صورت کامل در آن منسوخ شده است. تا نزدیک به ۲ تا ۳ دههٔ پیش در مدارس ایران وجود داشت.
کاربرد چوب و فلک برای تنبیه در کشورهای عرب زبانی همچون مصر و سوریه و لبنان و همچنین کشورهای ترکیه، افغانستان، پاکستان و ایران بیشتر از مناطق دیگر بوده است. البته تفاوتی در ظاهر آن دیده می شود، مثلاً در ایران پای فرد خاطی را روی چوب می بستند در حالی که در ترکیه پا، به زیر چوب بسته می شده است. در بعضی از این کشورها مانند افغانستان و پاکستان هنوز در برخی اماکن مانند مدارس و مکتب خانه ها استفاده می شود. با به قدرت رسیدن گروه های تندرو در این کشورها مانند طالبان و القاعده این گونه تنبیه حالتی شبه رسمی به خود یافته بود تا این که این گروه ها از صحنهٔ قدرت تا حدودی کنار کشیده شدند.
عکس فلک

فلک (قائنات). فلک روستایی در دهستان قائن بخش مرکزی شهرستان قائنات استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۴۲۸ نفر ( در ۱۱۷ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس فلک (قائنات)

فلک (قالب بندی صوتی). فِلَک یا کدک صوتی بی اتلاف آزاد ( به انگلیسی: Free Lossless Audio Codec ) ، کدک فشرده سازی صوتی است که الگوریتم فشرده سازی بی اتلاف داده ها را به کار می گیرد. اثر صوتی دیجیتال فشرده شده به وسیلهٔ فلک قابل ناهم فشرده سازی به نسخه ای مشابه اطلاعات صوتی اصلی است. منابع صوتی رمزنگاری شده ( اِنکُدشده ) به وسیلهٔ فلک به حجمی حدود ۵۰ تا ۶۰ درصد اندازهٔ اصلی خود درمی آیند. [ ۳]
فلک، قالبی آزاد و بدون حق تألیف ( رایگان ) به همراه نرم افزار آزاد پیاده سازی شده در دسترس است. فلک از فراداده، جلد آلبوم و جستجوی سریع پشتیبانی می کند. گرچه پشتیبانی از اجرای فلک در دستگاه های صوتی قابل حمل و سامانه های صوتی نسبت به قالب هایی چون ام پی تری[ ۴] و پی سی ام فشرده نشده محدودتر است، اما دستگاه های سخت افزاری بیشتری از فلک نسبت به سایر قالب های فشرده شدهٔ بی اتلاف مانند وِیوپَک پشتیبانی می کنند. [ ۳]
یکی از اهداف ارایهٔ این فرمت، ارایهٔ کیفیتی معادل سی دی های صوتی برای نگهداری و پخش صوت و موسیقی است. فلک ۱۶ بیتی با سرعت نمونه برداری ۴۴ کیلوهرتز کیفیتی معادل با سی دی صوتی ارائه می کنند و انواع ۲۴ بیتی تا ۳۲ بیتی امکان ذخیره سازی موسیقی و صوت دیجیتال را با کیفیتی فراتر و برای نگهداری تولیدات استودیوهای موسیقی و نسخه های اصلی ضبط شده با تجهیزات پیشرفته را فراهم می نمایند و معمولاً به علت حجم بزرگ کاربردهای عمومی ندارند.
فلک، صوت دیجیتال با نمونه های ۴ تا ۳۲ بیتی را پشتیبانی کرده و سرعت نمونه برداری می تواند بین یک هرتز تا ۶۵ کیلوهرتز و در یک تا ۸ کانال باشد.
عکس فلک (قالب بندی صوتی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:افلاک

جدول کلمات

اسمان

مترادف ها

destiny (اسم)
سرگذشت، تقدیر، سرنوشت، فلک، ابشخور، نصیب و قسمت

welkin (اسم)
هوا، طاق، فلک، آسمان، گنبد نیلگون، دارای بنیه محکم و قوی

fate (اسم)
تقدیر، بخش، بخت، سرنوشت، فلک، نصیب و قسمت، قضا و قدر

heaven (اسم)
خدا، فلک، بهشت، عرش، آسمان، سپهر، عالم روحانی، قدرت پروردگار، گردون، هفت طبقه اسمان

sphere (اسم)
محیط، حوزه، گوی، قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات

sky (اسم)
اب و هوا، فلک، آسمان، سپهر

doom (اسم)
ضلالت، حکم، سرنوشت، فلک، محشر، سرنوشت بد، حکم مجازات

firmament (اسم)
فلک، آسمان، گنبد اسمان

felucca (اسم)
فلک، فلوقه

فارسی به عربی

سماء , مجال
( فلک (افلا ک ) ) سماء

پیشنهاد کاربران

واژه فلک
معادل ابجد 130
تعداد حروف 3
تلفظ falak
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [مٲخوذ از عربی: فلق] ‹فلکه›
مختصات ( ~ . ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی falak
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

فُلک = کشتی __
صورتت خرگاه دان معنیت تُرک _
معنی ت ملّاح دان ، صورت چو فُلک _
( مثنوی مولانا )
زانکه شبی مهتابی چون در خواب دلم آفتابی شد/
طی یک رویا معراج هفت فلک در خود نصیبم شد/
بدیدم یک صدف در قعر وجود دهن بسته گوهری گرانبها بر پشت و پوسته بسته/ وانگه دانستم شد که زیر آن پوسته چهار گوهر پر بهای دیگر پنهان و رُسته /روز همان شب چون قبل از طلوع آب از خواب شیرین بیدار و ز تختخواب بپا خاستم /و انتهای فلک را در شرق به رنگ ارغوانی آراسته بیافتم / ناهید چشمک زنان و باد صبا اندر وزان و من از نگرش آن صورت و این نسیم حیران / تفسیرم گردید کان صدف در رویا نمادی بود از غریزه طبیعی جنسی / بر پشت و در دل حامل امیال و سرنوشته های پنجگانه جنسی/ و نه پنج کاتِ گوری های افلاطون در معرفت وجود و هستی /زمان اندکی گذشت و خورشید گشت درخشان و ناهید محو گردید و نسیم صبحگاهی هنوز در حال وزش / من هم در مکان خویش ایستاده و شگفت زده چشمانم دوخته به آن پدیده / ناگهان بر آمد از دلم الهامی با طنین آه و رسید به فهم و خردم و گشت چنین تفهیم و ادراک/که مقولات یا کاتگوری های دهگانه ارسطو در باب شناخت هستی و وجود / چیز دیگری نبوده الا من ها یا خودها و یا نفوس مجرد دهگانه افراد انسانی/ مشتمل بر پنج نفس مجرد مردانه و زنانه هر کدام از بابا آدم ها و ننه حوا های این سانی / بخوبی بیاد دارم که در آن رویا نه سوار بودم برپشت اسب بُراق و نه جبرییل بهمراهم و نه مسجد الاقصی نقطه پروازم / نه آدم و حوا را بدیدم زیر سقف فلک اول و نه نوآه با کلاه رنگین کمان بر روی سر زیر طاق فلک دوم و نه آبراهام سومری و خلیل الله زیر فلک سوم و نه موسا کلیم یَهوَه یا الله با ید بیضا پنهان در زیر عبا زیر فلک چهام و نه ایسا آرامی پسر اله یا اِلی یا خدای خودمان ایستاده بر برج چهارم در زیر فلک پنجم و نه روی آن زیر فلک ششم ایستاده باشد محمد مصطفا شیر خروشان الله و پرچم لا اله الا الله در دست خطاب به جمیع موئمنین به معنای نه اله بلکه الله/
...
[مشاهده متن کامل]

در رویا پس از پشت سر گذاشتن افلاک شش گانه به زیر سقف فلک هفتم رسیدم و در منتها علیه آن درختی بود پر ثمر که ملائکه آنرا به لسان عربی الشجره و الامنتهی می نامیدند و به زبان فارسی به معنای درخت انتهایی یا پایانی بود. یک فرد انسانی زیر آن درخت گویا مرا صدا میزد و با اشاره دست از راه دور مرا به آمدن پیش خود دعوت می نمود. هدف من در رویا این بود که صعود و سفر معراج را ادامه دهم و از سقف فلک هفتم عبور کنم و در روی آن عرش و عالم غیب و امر و ملکوت را مشاهده نمایم. اما دعوت آن مسافر را پذیرفتم و افسار هاتف غیبی را که در آن رویا بجای براق نقش مرکب مرا بازی میکرد، بسوی او کج نمودم و به نزدیکی درخت که رسیدم متوجه یک تابلو شدم که دعوت کننده آنرا در دست داشت و روی آن یک عبارت زرین در باب دعوت با آب طلا نگاشته شده بود :
بیا تا سقف این فلک را بشکافیم و طرحی نو در اندازیم.
پس از خواندن این جمله شعاع نگاهم متوجه صورت آن مسافر معطوف گردید و فورا اورا شناختم که حافظ شیرین سخن شیرازی بود و با یک جلد دیوان در دست راست و یک شاخه شمشاد در دست چپ . و او هم مرکب مرا شناسایی و نوازش کرد و به آن احسن گفت که مرا به پیش او آورده است که مهمانی است بسیار عالیقدر و دانا و توانا و همان پیر دیر مغان است و یا سهرابی دلاور از تبار رستم و زال و نریمان و سام و نشان رستم را بر بازو دارد و شکافتن سقف این فلک برایش سهل و آسان ست مثل نوشیدن آب زلال و گوارا. پس از احوال پرسی کوتاه مرا دعوت نمود که قبل دست به کار شدن شکافتن طاق گردون زیر سایه آن درخت یک پیاله از شراب وی با هم نوشیم که نمونه اش در قنات کوثر و جویبار زمزم در بهشت برین بر روی فلک هفتم و در اطراف عرش یافت نمیگردد. در طی نوشیدن شراب احساسم این بود که میزبان مست شده باشد و برایم تعریف می کرد : که این دل سال ها طلب جام جهان نما ز وی میکرده / وآنچه خود داشته تمنای آن ز بیگانه میکرده /
قبل از عزیمت بسوی عمل شکافتن سقف فلک از من خواست که به عنوان پیر دیر نقش امام و پیش نماز را عهده دار شوم تا او دو رکعت نماز پشت سر من بخواند و بعدا کار را آغار نماییم. در پاسخ به تمنای او جواب دادم که فقط بسم الله را بیاد دارم، در پاسخ گفت هیچ اشکالی ندارد، تو فقط مثل شاخ شمشاد بایست و ساکت باش و من خودم نماز را می خوانم و میدانم که الرحمن عربی در اصل و ریشه به زبان فارسی خودمان و به شکل ره من و الرحیم به شکل ره ایم بوده و حکیمان و عارفان و ادیبان و شاعران آرابی حرف تعریف و تَعیُن اَل به زبان پدری و مادری خود را بصورت پیشوند به آن افزوده اند و ه را به ح تبدیل نمود با هدف گم کردن رد پای واژه ها به سرچشمه های اصلی و ریشه ای .
بهر حال دل به در یا زدیم و شجره انتهایی را پشت سر گذاشتیم و بسمت سقف روانه گشتیم، این بار او سوار برهاتف و من پیاده در رکاب وی . تا اینکه برق آسا به هفت متری سقف فلک هفتم رسیدیم و نور درخشان و نابینا کننده یک تابلو توجه نگاه های پوینده مارا بخود جلب نمود و روی آن تابلو که گویا از جنس الماس بود و در سقف حکاکی شده بود با خط طلا و به زبان فارسی عبارت زیر درج و نگاشته شده بود : شکافتن این سقف و عبور از درون آن به بیرون و ورود به درون آن از خارج نه تنها مطلقا ممنوع بلکه مطلقا محال و غیر ممکن ست.
حافظ پس از وقوف به این اطلاعیه ملکوتی و شگفت زده و حیران از آن، شتابان از هاتف براقی پیاده شد و بحالت سجده زانو زد و پیشانی خود را بخاک نهاد و من از خواب شیرین بیدار گشتم و رویای معراج به پایان رسید. پس از بیداری خیلی دوست داشتم دوباره بخوابم و بقیه رویا را تجربه کنم که دیگر خوابم نبرد.

فلک: سپهر، چرخ.
اجسام عنصری و اجسام فلکی: تن های زمینی و تن های سپهری.
فلک دوّار: سپهر گردون.
چون: که با تور و با سلم گردان سپهر؛ نه بس دیر چین اندرآرد به چهر. ( پوستک یکم شاهنامه، 594 )
پارسی را پاس بداریم.
وسیله ای برای تنبیه کردن دانش اموزان در زمان های قدیم فلک گفته می شد. ( البته یکی از معنی هاش این میشه )
آسمان، مجازا روزگار
گنبدکهن . [ گُم ْ ب َ دِ ک ُ هََ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلک . ( مؤید الفضلاء ) .
آسمان
تخته نرد آبنوسی . [ ت َ ت َ / ت ِ ن َ دِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . ( انجمن آرا ) . فلک . ( فرهنگ رشیدی ) . فلک البروج . ( ناظم الاطباء ) : بزیر تخته نرد آبنوسی نهان شد کعبتین سندروسی . نظامی .
کلمه ( فلک ) به معنای کشتی است ، که هم به یک کشتی اطلاق می شود و هم به جمع آن ، و فلک و فلکه مانند تمر و تمره است ( که اولی اسم جنس و دومی به معنای یک دانه خرماست )
کلمه ( فلک ) - به ضمه فأ - به معنای سفینه است ، چه یک سفینه و چه چند سفینه ، به خلاف کلمه ( سفینه ) که به معنای یک کشتی است ، و در مورد چند کشتی می گوییم : ( سفن ) .
...
[مشاهده متن کامل]

برای یاد سپاری اسان تر کلمه ی فُلک به معنای کشتی می توانید از تخیل و تصویر سازی ذهنی کمک بگیرید مثلا تصور کنید که یک فُک با ان حالت خزیدن خاصش در حال بالا رفتن از دیواره ی کشتی یا همان فُلک است بعد از بالا رفتن خود را به روی عرشه ی کشتی می رساند و از انجا دوباره خود را روی دیواره ی روبرویی فُلک می کشاند و مانند یک سرسره از ان بهره می برد و خود را به درون دریا پرتاب می کند این کار توسط سایر فُکها مرتب صورت می گیرد و دوباره و صدباره سعی می کنند خود را به داخل صفی که برای بالا رفتن از فُلک شکل گرفته بکشانند تا از سُر خوردن از فُلک لذت ببرند و می توان این فُلک را کاملا در ذهن تجسم نمود که مرتب به خاطر فُک ها به سمت راست و چپ متمایل می گردد گویی که هر لحظه امکان واژگون شدن ان وجود دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

نتیجه ی تصویر ذهنی: فُکها عاشق فُلک ها هستند به همین جهت یا کلمه ی فُک از فُلک نشات پیدا کرده یا واژه ی فُلک از فُک گرفته شده است بهرحال از این به بعد با شنیدن فُلک یاد فُک و بازی ان با فُلک می افتیم و درمی یابیم که فُلک معنای کشتی می دهد.

سپهر. . . . اسمان. . . . .
ببخشا : ببخش
چرخ روزگار
آسمان_گاهی وقت ها خدا
سپهر | تازیانه، تَرکه | بَرین، والا
شلاق ، آسمان ، بلند
بستگی داره در چه جایی به کار رفته باشه
بسیار بلند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس