فلک: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آسپان āspān ( خراسانی )
سرهال sarhāl ( دری )
واژه فلک
معادل ابجد 130
تعداد حروف 3
تلفظ falak
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [مٲخوذ از عربی: فلق] ‹فلکه›
مختصات ( ~ . ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی falak
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
... [مشاهده متن کامل]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
فُلک = کشتی __
صورتت خرگاه دان معنیت تُرک _
معنی ت ملّاح دان ، صورت چو فُلک _
( مثنوی مولانا )
زانکه شبی مهتابی چون در خواب دلم آفتابی شد/
طی یک رویا معراج هفت فلک در خود نصیبم شد/
بدیدم یک صدف در قعر وجود دهن بسته گوهری گرانبها بر پشت و پوسته بسته/ وانگه دانستم شد که زیر آن پوسته چهار گوهر پر بهای دیگر پنهان و رُسته /روز همان شب چون قبل از طلوع آب از خواب شیرین بیدار و ز تختخواب بپا خاستم /و انتهای فلک را در شرق به رنگ ارغوانی آراسته بیافتم / ناهید چشمک زنان و باد صبا اندر وزان و من از نگرش آن صورت و این نسیم حیران / تفسیرم گردید کان صدف در رویا نمادی بود از غریزه طبیعی جنسی / بر پشت و در دل حامل امیال و سرنوشته های پنجگانه جنسی/ و نه پنج کاتِ گوری های افلاطون در معرفت وجود و هستی /زمان اندکی گذشت و خورشید گشت درخشان و ناهید محو گردید و نسیم صبحگاهی هنوز در حال وزش / من هم در مکان خویش ایستاده و شگفت زده چشمانم دوخته به آن پدیده / ناگهان بر آمد از دلم الهامی با طنین آه و رسید به فهم و خردم و گشت چنین تفهیم و ادراک/که مقولات یا کاتگوری های دهگانه ارسطو در باب شناخت هستی و وجود / چیز دیگری نبوده الا من ها یا خودها و یا نفوس مجرد دهگانه افراد انسانی/ مشتمل بر پنج نفس مجرد مردانه و زنانه هر کدام از بابا آدم ها و ننه حوا های این سانی / بخوبی بیاد دارم که در آن رویا نه سوار بودم برپشت اسب بُراق و نه جبرییل بهمراهم و نه مسجد الاقصی نقطه پروازم / نه آدم و حوا را بدیدم زیر سقف فلک اول و نه نوآه با کلاه رنگین کمان بر روی سر زیر طاق فلک دوم و نه آبراهام سومری و خلیل الله زیر فلک سوم و نه موسا کلیم یَهوَه یا الله با ید بیضا پنهان در زیر عبا زیر فلک چهام و نه ایسا آرامی پسر اله یا اِلی یا خدای خودمان ایستاده بر برج چهارم در زیر فلک پنجم و نه روی آن زیر فلک ششم ایستاده باشد محمد مصطفا شیر خروشان الله و پرچم لا اله الا الله در دست خطاب به جمیع موئمنین به معنای نه اله بلکه الله/
... [مشاهده متن کامل]
در رویا پس از پشت سر گذاشتن افلاک شش گانه به زیر سقف فلک هفتم رسیدم و در منتها علیه آن درختی بود پر ثمر که ملائکه آنرا به لسان عربی الشجره و الامنتهی می نامیدند و به زبان فارسی به معنای درخت انتهایی یا پایانی بود. یک فرد انسانی زیر آن درخت گویا مرا صدا میزد و با اشاره دست از راه دور مرا به آمدن پیش خود دعوت می نمود. هدف من در رویا این بود که صعود و سفر معراج را ادامه دهم و از سقف فلک هفتم عبور کنم و در روی آن عرش و عالم غیب و امر و ملکوت را مشاهده نمایم. اما دعوت آن مسافر را پذیرفتم و افسار هاتف غیبی را که در آن رویا بجای براق نقش مرکب مرا بازی میکرد، بسوی او کج نمودم و به نزدیکی درخت که رسیدم متوجه یک تابلو شدم که دعوت کننده آنرا در دست داشت و روی آن یک عبارت زرین در باب دعوت با آب طلا نگاشته شده بود :
بیا تا سقف این فلک را بشکافیم و طرحی نو در اندازیم.
پس از خواندن این جمله شعاع نگاهم متوجه صورت آن مسافر معطوف گردید و فورا اورا شناختم که حافظ شیرین سخن شیرازی بود و با یک جلد دیوان در دست راست و یک شاخه شمشاد در دست چپ . و او هم مرکب مرا شناسایی و نوازش کرد و به آن احسن گفت که مرا به پیش او آورده است که مهمانی است بسیار عالیقدر و دانا و توانا و همان پیر دیر مغان است و یا سهرابی دلاور از تبار رستم و زال و نریمان و سام و نشان رستم را بر بازو دارد و شکافتن سقف این فلک برایش سهل و آسان ست مثل نوشیدن آب زلال و گوارا. پس از احوال پرسی کوتاه مرا دعوت نمود که قبل دست به کار شدن شکافتن طاق گردون زیر سایه آن درخت یک پیاله از شراب وی با هم نوشیم که نمونه اش در قنات کوثر و جویبار زمزم در بهشت برین بر روی فلک هفتم و در اطراف عرش یافت نمیگردد. در طی نوشیدن شراب احساسم این بود که میزبان مست شده باشد و برایم تعریف می کرد : که این دل سال ها طلب جام جهان نما ز وی میکرده / وآنچه خود داشته تمنای آن ز بیگانه میکرده /
قبل از عزیمت بسوی عمل شکافتن سقف فلک از من خواست که به عنوان پیر دیر نقش امام و پیش نماز را عهده دار شوم تا او دو رکعت نماز پشت سر من بخواند و بعدا کار را آغار نماییم. در پاسخ به تمنای او جواب دادم که فقط بسم الله را بیاد دارم، در پاسخ گفت هیچ اشکالی ندارد، تو فقط مثل شاخ شمشاد بایست و ساکت باش و من خودم نماز را می خوانم و میدانم که الرحمن عربی در اصل و ریشه به زبان فارسی خودمان و به شکل ره من و الرحیم به شکل ره ایم بوده و حکیمان و عارفان و ادیبان و شاعران آرابی حرف تعریف و تَعیُن اَل به زبان پدری و مادری خود را بصورت پیشوند به آن افزوده اند و ه را به ح تبدیل نمود با هدف گم کردن رد پای واژه ها به سرچشمه های اصلی و ریشه ای .
بهر حال دل به در یا زدیم و شجره انتهایی را پشت سر گذاشتیم و بسمت سقف روانه گشتیم، این بار او سوار برهاتف و من پیاده در رکاب وی . تا اینکه برق آسا به هفت متری سقف فلک هفتم رسیدیم و نور درخشان و نابینا کننده یک تابلو توجه نگاه های پوینده مارا بخود جلب نمود و روی آن تابلو که گویا از جنس الماس بود و در سقف حکاکی شده بود با خط طلا و به زبان فارسی عبارت زیر درج و نگاشته شده بود : شکافتن این سقف و عبور از درون آن به بیرون و ورود به درون آن از خارج نه تنها مطلقا ممنوع بلکه مطلقا محال و غیر ممکن ست.
حافظ پس از وقوف به این اطلاعیه ملکوتی و شگفت زده و حیران از آن، شتابان از هاتف براقی پیاده شد و بحالت سجده زانو زد و پیشانی خود را بخاک نهاد و من از خواب شیرین بیدار گشتم و رویای معراج به پایان رسید. پس از بیداری خیلی دوست داشتم دوباره بخوابم و بقیه رویا را تجربه کنم که دیگر خوابم نبرد.
فلک: سپهر، چرخ.
اجسام عنصری و اجسام فلکی: تن های زمینی و تن های سپهری.
فلک دوّار: سپهر گردون.
چون: که با تور و با سلم گردان سپهر؛ نه بس دیر چین اندرآرد به چهر. ( پوستک یکم شاهنامه، 594 )
پارسی را پاس بداریم.
وسیله ای برای تنبیه کردن دانش اموزان در زمان های قدیم فلک گفته می شد. ( البته یکی از معنی هاش این میشه )
آسمان، مجازا روزگار
گنبدکهن . [ گُم ْ ب َ دِ ک ُ هََ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلک . ( مؤید الفضلاء ) .
آسمان
تخته نرد آبنوسی . [ ت َ ت َ / ت ِ ن َ دِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . ( انجمن آرا ) . فلک . ( فرهنگ رشیدی ) . فلک البروج . ( ناظم الاطباء ) : بزیر تخته نرد آبنوسی نهان شد کعبتین سندروسی . نظامی .
کلمه ( فلک ) به معنای کشتی است ، که هم به یک کشتی اطلاق می شود و هم به جمع آن ، و فلک و فلکه مانند تمر و تمره است ( که اولی اسم جنس و دومی به معنای یک دانه خرماست )
کلمه ( فلک ) - به ضمه فأ - به معنای سفینه است ، چه یک سفینه و چه چند سفینه ، به خلاف کلمه ( سفینه ) که به معنای یک کشتی است ، و در مورد چند کشتی می گوییم : ( سفن ) .
... [مشاهده متن کامل] برای یاد سپاری اسان تر کلمه ی فُلک به معنای کشتی می توانید از تخیل و تصویر سازی ذهنی کمک بگیرید مثلا تصور کنید که یک فُک با ان حالت خزیدن خاصش در حال بالا رفتن از دیواره ی کشتی یا همان فُلک است بعد از بالا رفتن خود را به روی عرشه ی کشتی می رساند و از انجا دوباره خود را روی دیواره ی روبرویی فُلک می کشاند و مانند یک سرسره از ان بهره می برد و خود را به درون دریا پرتاب می کند این کار توسط سایر فُکها مرتب صورت می گیرد و دوباره و صدباره سعی می کنند خود را به داخل صفی که برای بالا رفتن از فُلک شکل گرفته بکشانند تا از سُر خوردن از فُلک لذت ببرند و می توان این فُلک را کاملا در ذهن تجسم نمود که مرتب به خاطر فُک ها به سمت راست و چپ متمایل می گردد گویی که هر لحظه امکان واژگون شدن ان وجود دارد.
... [مشاهده متن کامل]
نتیجه ی تصویر ذهنی: فُکها عاشق فُلک ها هستند به همین جهت یا کلمه ی فُک از فُلک نشات پیدا کرده یا واژه ی فُلک از فُک گرفته شده است بهرحال از این به بعد با شنیدن فُلک یاد فُک و بازی ان با فُلک می افتیم و درمی یابیم که فُلک معنای کشتی می دهد.
سپهر. . . . اسمان. . . . .
ببخشا : ببخش
چرخ روزگار
آسمان_گاهی وقت ها خدا
سپهر | تازیانه، تَرکه | بَرین، والا
شلاق ، آسمان ، بلند
بستگی داره در چه جایی به کار رفته باشه
بسیار بلند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)